شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

چند سالیست که با نوکری ات دل شادم
جان زهرا دم مردن مبری از یادم....

برای عاقبت به خیری بنده حقیر دعا کنید. یاحق

"استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلامانع است"

بایگانی

۸۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است



عجله نکنید؛ قصد ندارم با نظام مخالفت کنم؛ نه؛ من نسل سوی هستم؛ نسل سومی همین انقلاب...

این را گفتم که کسی سوء استفاده نکند.

اما...

اول حرف هایم را گوش کنید -  یا بهتر بگویم: آن ها را بخوانید -  بعد نتیجه گیری کنید:

 

من مربی ام؛ متربیانی را تحت تربیت دارم. -  البته خود نیز کماکان در حال تربیت شدن هستم -  فرزندان این نظام را می بینم که امروز از بزرگترین دانشگاه عمومی نظام مقدس جمهوری اسلامی، یعنی صدا و سیما، که البته این تعبیر را بنیانگذار آن، بنیانگذار صدا و سیما نه، انقلاب را می گویم،  به آن، انقلاب را نه، صدا و سیما را می گویم، اتلاق کرده است، -  خلاصه اش می شود این: « فرزندان این انقلاب را می بینم که امروز از صدا و سیما، بزرگترین دانشگاه عمومی نظام مقدس جمهوری اسلامی به تعبیر بنیانگذار انقلاب » -  دارند کارهای غیر اسلامی یاد می گیرند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۹
یاحق



ساعت 2:30 شب است. مادر از درد به خود می پیچد. تو مضطر می شوی. چاره ای نداری جز این که این وقت شب لباس بپوشی و او را به بیمارستان ببری. آدم عاقل می داند روز دکتر رفتن بسی بهتر از شب هنگام به دکتر مراجعه کردن است. اما تو مضطر شده ای و چاره ای جز این نداری. ناله ی مادرت تو را بی تاب کرده. به این می اندیشی که می روی اورژانس، پرستارهای مهربان (!) به داد او می رسند و تو آرامش می یابی. هم تو هم مادرت که دارد از درد ناله می کند... تو از درد او هیچ سر در نمی آوری و نمیدانی علتش چیست. با خودت می گویی به دکتر که مراجعه کنم او با برخورد گرم خود مرا آرام می کند و مرا از درد مادرم مطلع می سازد. پس وقت را غنیمت می شماری و....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۳
یاحق



بابا گفت: کجا میروی پسرم؟

گفتم: با " اسفندیار " و رفقا میرویم فوتبال...

پرسید: کدام " اسفندیار "؟

گفتم: مگر چند تا " اسفندیار " تو زندگی من وجود دارد؟ یه دنیا و یه " اسفندیار " ...

پرسید: همانی که چندی پیش گفته بود ما با اهالی محله ی دوردست مشکلی نداریم؛ ما با معتمدین و بزرگاشون مشکل داریم؟

گفتم: آره، چطور؟

گفت: پسرم، با ایشون فوتبال نرو...

گفتم: چرا؟

گفت: پسرم، با این " آقا اسفندیار " گشتن، باعث ایجاد تفرقه بین دوستان واقعی ات می شود...

گفتم: ای بابا... بی خیال. فعلاً خداحافظ...

این را گفتم و از خانه بیرون آمد. " اسفندیار " با بقیه دوستانم جلوی در ایستاده بودند.

ناگاه صدایی از بلندگوی آیفن بلند شد:

پسرم، مگه نگفتم با " آقا اسفندیار " فوتبال نرید؟

تا آمدم حرف بزنم " اسفندیار " گفت: سلام. " آقای رهبر " چشم. " محمود " من فوتبال نمیام.

چه دوست خوبی... چرا بابای من راجع به " اسفندیار " این جوری قضاوت می کند؟

دیدم دارم در مقابل دوستانم ضایع می شوم. خودم را جمع و جور کردم. گفتم:

چشم بابا!!! با " اسفندیار " فوتبال نمی رویم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۸
یاحق


همین سال پیش بود؛ شهریورماه. ما مشهد بودیم.

داشتیم از حرم بر می گشتیم.

مردم جمع شده بودند.

گریه می کردند.

فریاد می زدند.

وامحمدا می گفتند....

ناگهان جگرم سوخت....

چشمم بارانی شد...

دستانم را مشت کردم.

فریاد زدم.

وامحمدا گفتم....

چیزهایی شنیده بودم؛ اما باورم نمیشد که این اتفاق رخ دهد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۴
یاحق



با خودت می گویی چیزی تا محرم نمانده است و بدک نیست کمی حال و هوای محرمی بیابی. مثل آن کاری که اهل بیت (علیهم السلام) در آمادگی برای محرم انجام میدادند.

آن روزها نمی دانم چگونه، ولی این روزها می توانی به پاساژ مهستان، واقع در میدان انقلاب (دقت کنید: میدان انقلاب) خیابان کارگر جنوبی بروی؛ کتابی یا گلچینی از مداحی ذاکری یا... نمیدانم، هر چیزی که با طبعت سازگارتر است و بهتر است را بخری و کم کم مهیای عزا شوی که وقتی ندای « حی علی العزا » را شنیدی، دست پاچه نشوی.

اما...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۴۷
یاحق


 

راستش این ها که می خوانی گله نیست. داستان قلبی شکسته و خسته است... قلبی که هیچ کسی را در خود جای نداد غیر از دلبرش...

 

عاشق نشده بود. نمیدانم. هرچه بود از عشق بالاتر بود...

 

عاشق باران شده بود؛ چون باران او را به یاد باران چشمانش می انداخت آن روز که او را در آغوشش گرفت و چشمانش را به روی همه چیز بست . گریه کرد.

 

نمک گیر خنده هایی شده بود که خیلی هم نمکین نبود...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۹
یاحق

هوالعلیم. 16 ساله بود که بال پریدن گشود و رفت. او به شهادت خویش عالم بود؛ همین و بس! تاریخ شهادت: 8/2/66؛ 20 روز قبل از عروج...


بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند. امام خمینی (ره)

 

نوجوانـی در حریــم کــربلا گم کـرده ایم              

عاشقی در وادی خوف و رجا گم کرده ایم

چتری از بال ملائک بر سرش گستـرده ایم               

آن که او را زیر بــاران بـلا گم کـرده ایم

 

 

وصیتنامه ی دلاور سپاه اسلام

بسیجی شهید

 

مهدی رضائیان

 

با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت و نائب بر حقش، پیر جماران، حسین زمان، امام امت و با سلام به رزمندگان پر شور اسلام که با رزم بی امان خود می روند تا جهان را از زیر سلطه ی یاوه گویان شرق و غرب آزاد سازند و آماده ظهور دولت یار باشند و با سلام به شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی مخصوصاً شهدای جنگ تحمیلی که با خون سرخ خود درخت اسلام را هر چه بیشتر تنومند می سازند، وصیت نامه ی خویش را شروع می کنم.

من در روز             تاریخ                افتخار این را یافتم که به سوی خدای متعال مشرف گردم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۴
یاحق


من نه، پدرم می گفت؛

می گفت: « دوکوهه که می روی بیکار نباش! »

پرسیدم: « چه کنم؟ »

گفت: « راه برو؛ میان ساختمان ها قدم بزن؛ بگرد دنبال آن چیزی که دوکوهه را دوکوهه کرد... »

وقتی رسیدیم به دوکوهه قرار گذاشتم حرف بابایم را زمین نزنم و شروع کنم به قدم زدن...

ابتدا فقط  راه رفتم.

کمی که گذشت جرأت پیدا کردم این ماجرا را با بزرگتری درمیان بگذارم. اما جالب بود که او هم گفت:

« قدم بزن و بگرد دنبال همان چیزی که بابایت گفته... »

شاکی شدم. سماجت به خرج دادم و زنگ زدم به بابایم:

- بابا! سلام. بابا! دنبال چه چیزی باید بگردم؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۲۴
یاحق

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

تعجیل مکن؛ کم کم تو هم حال و هوای مرا درک می کنی. بالاخره تو هم خواهی فهمید که چرا وقتی حرف از « اردوی جنوب » می شود، من، اینگونه در هم می ریزم.

بگذار کمی از این شیرینی به تو بچشانم؛ شاید کمی تب و تابم را به تو هدیه کند؛ فقط قول بده تو هم قدر این حلاوت را بدانی. حال چه تعبیری بر قدردانی می گذاری، آن با خودت...

« حدود ساعت 3 یا 4 بعدازظهر باید کانون باشی. خوش به حالشان، خدامان شهدا، که این روزها دارند برای قافله شان سرباز جمع می کنند، کم کم لوازم زائران مقتل الشهدای ایران را در اتوبوس ها، که هر کدامشان به نام سروی از راست قامتان روزهای استقامت و پایداری مزین شده اند، جای می دهند.

اگر تو میان « خادم الشهدا » باشی که هیچ، شهدا خودشان هوایی ات می کنند؛ خوشا به حالشان. اما اگر نه، میان همسفرانت نشسته ای میان حسینیه. اگر دقت کنی، حسینیه دارد زار می زند. تو را می بیند و لباس خاکی بر تنت را و تحمل نمی کند؛ ناله می کند که:

« چرا؟ چرا من باید هر سال رفتنتان را به نظاره بنشینم و اشکی که در پشت پلک هایم پنهان کرده ام، پشت پایتان بر زمین بریزم؟ مرا نگاه کنید. شما خودتان را با لباس خاکی و چفیه و سربندهای سبز و سفید و سرخ آماده ساخته اید، من هم در و دیوارم را با تصاویر شهدا مزین ساخته ام. من هم آماده ام. اما، اما چه کنم که پای رفتن ندارم و باید بنشینم و در خیالم، با شما در لا به لای ساختمان های « دو کوهه »، آن جا که سردر هر کدامشان نام گردانی از یاس حک شده است، قدم بزنم و با قدومتان، پا در « حسینیه حاج همت » بگذارم، و اگر قابل باشم، قدری دورتر، به « حسینیه گردان تخریب » و « قبرهای راز و نیاز » سری بزنم... »


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۱۳
یاحق

 

به بنده خبر دادند که حرامزادگانی به تازگی در راستای همان حرکات توهین آمیز به امام بزرگوارمان، امام علی النقی (ع)، حرکت توهین آمیز جدیدی را شنیع تر از قبل انجام داده اند. لذا از حقیر خواسته شد تا در این باره نقدی بنویسم:

 

پس از جست و جویی ساده در اینترنت به جزئیات حرکت آگاه شدم که از همان مختصر اطلاعات ابتدایی، متوجه کلیات ماجرا گشتم و البته به خودم اجازه بازبینی ندادم که...

راستش تنها چیزی که به ذهنم زد در این باره، تنها این بود که طبق روایات متعدد، آنانکه علناً به مخالفت با خدا و اهل بیت (علیهم السلام) بپردازند و یا توهین و بی احترامی کنند، در حرام زاده بودنشان شک و شبهه ای نیست. حرام زاده اند و فرزند حرام زاده...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۵
یاحق