تو دوایی
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۶ ب.ظ
در تب و تاب توام هر نفس ای بی همتا
من گرفتار غمم بی خبر از این دنیا
من همانم که بریزد همه ی هستش را
به دمی تبسم و نگاهت ای دل آرا
من و آن خاطره ی تلخ جدایی، نکند
که شوم باز گرفتار و اسیر و تنها
بود اندک به تقلای زمان، لیک مرا
تا ابد کرد دچار سخنی دردآسا
این تولای تو با من چه نکرده تو بگو
زین سبب میان مردم شدم انگشت نما
در عبور نگهت یک گذری بر من کن
ای عروج نگهت ترنمی بر جان ها
دلم این لحظه گرفته، چه کنم؟ بیمارم
تو به هر درد دوایی، تو دوایی، تو دوا
------------------------------------
مهر1388