گذشت روز و شب آمد؛ رسید صبح دگر
نشسته ام به عزا داغ ناتمامم را
ز عمر نشمرم آن ساعتی که با تو گذشت
که با تو عمر دو صد نوح ساعتی چند است
آن قدر منتظرت ماندم و ایام گذشت
که بهار از دل من رفت و خزان ریخت سرم
«آخر تفاوت من و طفلان شهر چیست»
وقتی به خنده ای دل من قنج می رود
در من عروسکی است که در چشم دختری
با دیدنم ز چشم ترش رنج می رود
من با خدا هم از تو و چشم تو خواهم گفت
ای چشم هایت ذکر «یا سبوح» و «یا قدوس»
کلیپ های متناسب برای اینستاگرام از این شعر
کلیپ اول | کلیپ دوم
تمام زندگی ام را اگرچه ناچیز است
فدای خنده به روی لب تو خواهم کرد
روزی می آید آنکه راه رحمة للعالمین راهش
روزی می آید آنکه شمشیر علی در دست خونخواهش...
اگرچه پای زمینم نمی رسد به حرم
خدا کند که به پای دلم مرا ببری...
دلبری ها می کنی با ناز چشمانت ولی
من به ابروی کمانت، نازنین! دل باختم
هیچ کس ثانیه ای حال مرا درک نکرد
جز من و آینه و آنکه در آن آینه بود...