باری دلم از غصه ی یاران شده رنجور
خواهم سخنی گویم از آن جمال پر نور
آن چهره که خورشید غلام و دست بوسش
وان خرقه که انگار بود رخت عروجش
آن کس که بوَد زنده نه از حیث نظرها 1
روی سوی خدا با دل خود کرد سفرها
باری دلم از غصه ی یاران شده رنجور
خواهم سخنی گویم از آن جمال پر نور
آن چهره که خورشید غلام و دست بوسش
وان خرقه که انگار بود رخت عروجش
آن کس که بوَد زنده نه از حیث نظرها 1
روی سوی خدا با دل خود کرد سفرها