با من دوباره عشق را از سر گرفتی
باز آمدی این خسته را در بر گرفتی
باز آمدی با دستهای مهربانت
اشک فراق از چشمهای تر گرفتی
هرچه ندادم دل به چشمان تو اما
با پافشاری کردنت آخر گرفتی
با من دوباره عشق را از سر گرفتی
باز آمدی این خسته را در بر گرفتی
باز آمدی با دستهای مهربانت
اشک فراق از چشمهای تر گرفتی
هرچه ندادم دل به چشمان تو اما
با پافشاری کردنت آخر گرفتی
از تو سه تا گزاره، همواره در بَرَم بود
شوری شبیه طوفان، از عشق در سرم بود
اول همیشه ماندن، در ابتلای این راه
راهی که آبرویش، از دیدهی ترم بود
دوم تو را اگرچه، از دور دل نکندن
این غصههای آن ور، آن داغ این ورم بود