سه ساله بودم که خبر رسید رفتی
آخر به سمت آسمون شهید رفتی
باباجونم بیا پیشم، نده عذابم
دلم برات که تنگ میشه، بیا به خوابم
سه ساله بودم که خبر رسید رفتی
آخر به سمت آسمون شهید رفتی
باباجونم بیا پیشم، نده عذابم
دلم برات که تنگ میشه، بیا به خوابم
بابا بابا! بیا امشب به دیدنم
ببین که من خون جگرم
بابا کجایی ببینی
چندین شبه دربه درم
بابا کجا بودی زمانی که
جا مانده بودم در دل صحرا
از غصه میمردم نمی آمد
دلداری من مادرت زهرا
سه ساله است ولی پیر راه عشق است او
تمام عمر درگیر راه عشق است او
اگرچه زخمی و مسدوم طعنه ها شده بود
که گفته است زمین گیر راه عشق است او؟
تمام قافله دربند مهر او بودند
درست مثل پدر میر راه عشق است او
تا روز آخرم گله دارم ز دست تو
ای گوشواره ام! گله دارم ز دست تو
او می کِشد تو رهایم نمی کنی
ای هدیه ی پدرم گله دارم ز دست تو
-------------------------------------
دی 1389 / صفر 1432