مرگ بر من!
پایان کار من رسیده، مرگ بر من!
از شام تا صبح سپیده مرگ بر من!
در قصه ی عشق و جنون، از هر تباری
کارم به رسوایی کشیده، مرگ بر من!
می گویم از عمق وجودم بی مهابا
تا این نفس گردد بریده: مرگ بر من!
از خویش سیرم، دلخورم از لحظه هایم
روزم به خود خوبی ندیده، مرگ بر من!
دل خسته ام، دلگیرم از جانی که در غم
از عمر خود مزدی ندیده، مرگ بر من!
آرامشم مثل کبوتر پر زد از دل
این مرغ از بامم پریده، مرگ بر من!
درمان من مرگ است، تنها مرگ، وقتی
یارم ز من هم دل بریده، مرگ بر من!
ای مرگ، باز آ و مرا آغوش واکن
وقت وصال ما رسیده، مرگ بر من! 1و2
-------------------------------------
1- هجرتی از خویش لازم است
برای رسیدن به دوست. هجرتی که شاید به مرگ تنها توان یافتش...
وحشی بافقی در سروده ای چنین گفته است:
" چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را "
2- اسفند 1392
دل خسته ام، دلگیرم از جانی که در غم
از عمر خود مزدی ندیده، مرگ بر من!
احسنت دست مریزاد ... حال این روزهای ما
التماس دعا موید باشید