سکوت
يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۳۱ ب.ظ
این سر چه کند هزار سودایش هست
مجنون به خدا امید لیلایش هست
این غروب غمگین نبود پایانی
خورشید نگر! نوید فردایش هست
باران ز دو چشم آسمان می بارد
امید وصال خود به دریایش هست
دریا به تلاطم چو رسد می گرید
این سیل نگر برای ارضایش هست
اما چه کند دل که سکوتش حکم است
هر دم به غمش غصه ی عظمایش هست
دل غصه به روی غصه اش می آید
این از ادب و همت والایش هست
از صحبت امروز چنین حاصل شد
دل را به خدا وسعت صحرایش هست
می گفت رضی در آخرین لحظه ی عمر
دیگر دل من نوبت غوغایش هست
----------------------------------------------
تابستان 1387