مرا با دلبرم قول و قراریست
که چشم آسمانی ام بهاریست
دمادم تا به یاد او می افتم
گلاب از دیدگان خسته جاریست
-----------------------------------------
1389
مرا با دلبرم قول و قراریست
که چشم آسمانی ام بهاریست
دمادم تا به یاد او می افتم
گلاب از دیدگان خسته جاریست
-----------------------------------------
1389
مهدی! دگر بیا که دلم غصه دار شد
باری دگر دو چشم ترم گریه بار شد
پایان رسید صلح حدیبیه العجل!
قرآن دوباره بر روی نیزه سوار شد
آتش زدند بار دگر درب خانه را
سیلی دوباره بر روی مادر نثار شد
من در تلألؤ تو تسلا گرفته ام
از تو نشانه های تولا گرفته ام
من سرخوشم که حکم غلامی و نوکری
از دست با کفایت لیلا گرفته ام
هر دم که نام تو به سر ذهنم آمده
راهی ز فرش تا سوی بالا گرفته ام
ما به عشق حیدر تو بردیم پناه
داریم به این گفته ی خود سیل گواه
این جمله به نام مرتضی ختم شود
" لا حول و لا قوة إلا بالله "
---------------------------------
1389 / 1431
خبر از حادثه و سر نهان دارد اشک
چهره ای مضطرب و دل نگران دارد اشک
جگر سوخته تعبیر دل سوزان است
دل سوزان تر از این حرف و بیان دارد اشک
-------------------------------------------
1389
بی تو نفس کشیدن، غیر بلا ندارد
درد ندیدن تو هرگز دوا ندارد
من از صدای باران فهمیدم این معما
فردی در این زمانه جز تو وفا ندارد
----------------------------------
1389
مرا به نوکری ات کن قبول آقا جان!
تو را به جان علی و رسول آقا جان!
به روسیاهی خود اعتراف دارم من
تو خود کن آیه ی رحمت نزول آقا جان!
تمام قافله ها رد شدند و من ماندم
رها کنم ز بلای عدول آقا جان!
ادب عباس از خُلق تو دارد
طراوت یاس از خُلق تو دارد
درخشش، روشنی، نور و تلألؤ
یقین الماس از خُلق تو دارد
می توانم درد را در چشم تو باور کنم
در سکوت ناله ات فکر غمی دیگر کنم
می توانم آسمان را بنگرم در اشک تو
ابر و باران، باد و طوفان را دوباره تر کنم
از نفس های تو غربت در دلم پیدا شده
عاقبت میمیرم و این قصه را ابتر کنم