سوز سینه ام را به گمانم اثری نیست
انگار که از رحمت و بخشش خبری نیست
این بنده ی پر جرم و گنه را به گمانم
از سوی خدا رحمت و عفو دگری نیست
سوزانده ام آن باغ که برپا بنمودم 1
جز جرم و خطا باغ دلم را ثمری نیست
برکام وجودم همه لذت بنشسته
آه این همه ذهر است و لیکن شکری نیست