تمام قصه از آن دم شروع شد، آری
که باخبر شدم از اینکه دوستم داری
دچار حس جنونم از آن زمانی که
نگاه گرم تو شد در وجود من کاری
کویر خستگی ام من، تو ابر شورانگیز
تو روزهای بهاری، همیشه می باری
تمام قصه از آن دم شروع شد، آری
که باخبر شدم از اینکه دوستم داری
دچار حس جنونم از آن زمانی که
نگاه گرم تو شد در وجود من کاری
کویر خستگی ام من، تو ابر شورانگیز
تو روزهای بهاری، همیشه می باری
من در خیال خویش پندارم چنین بود
که یار من دردانه ای روی زمین بود
پندار من این بود که او بهترین است
پندار من این بود اما غیر از این بود
انگشتری که در پی اش بودم بسی سال
جنسش بدل بود و رکابش بی نگین بود