کویر خستگی
يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۰ ب.ظ
تمام قصه از آن دم شروع شد، آری
که باخبر شدم از اینکه دوستم داری
دچار حس جنونم از آن زمانی که
نگاه گرم تو شد در وجود من کاری
کویر خستگی ام من، تو ابر شورانگیز
تو روزهای بهاری، همیشه می باری
تو خوب باخبری از من و دل تنگم
تو از خصوصیت حال من خبرداری
قرار بود مدارا کنی تو با من؛ نه؟
قرار بود نبینم ز عشق آزاری
قرار بود... بی خیال! راحت باش!
تویی و یکصد و پنجاه و شش گرفتاری
تو جنس ناب فروشنده بین ویترینی
منم لباس حراج میان بازاری...
--------------------------------
مهرماه 1393