بال ملک سجادهی راز و نیازت
جبریل پر افکنده زیر جانمازت
مرغ سحر در انتظار ندبهی تو
آتش گرفتار تو و سوز و گدازت
سجادی و عین قیامی و قعودی
در سجدهای و عشق باشد بر فرازت
نفس در سینهام حبس و مرا بُغضی گلوگیر است
دلم از این بهارانِ بدونِ بودنت سیر است
جهان سربازِ ناچاریست که در جنگِ شادابی
سرش بالاست اما از درون دل مُرده و پیر است
نمیآیی و ما سبحه به دستان یادمان رفته است
که در این داغ پای این دلِ غرقِ خطا گیر است
ساعت اتاق خواب خانهمان آونگ دارد...
اصلن روزی که آن را خریدیم، یکی از جذابیتهایی که منجر به انتخابش شد، همین آونگ داشتنش بود. البته وقتی فهمیدیم که برای حرکت آونگش، باتری جدا میخواهد، به همان جذابیت ظاهریاش بسنده کردیم و اینکه برای جا به جا شدن یک میله، قرار باشد باتری مجزا مصرف شود را کلاً از برنامهی زندگیمان کنار گذاشتیم.
خاطرم هست که آن اوایل، یک بار، فقط و فقط یک بار، شاید برای امتحان سالم بودنش، آونگش را هم به راه انداختیم و تمام. البته دلایل دیگری هم میتوانست داشته باشد؛ میدانید، ما برای اینکه صدای تیک تاک ساعت، مثل مته، مخمان را سوراخ نکند، عمدن دنبال ساعتی گشتیم که عقربهی ثانیه شمارش، پیوسته کار کند، نه ضربهای... برای همین، احتمال میدهم بعد از آن یک مرتبه، همین صدای بسیار خفیف تق تق آونگ را بهانه کردهام و فعال بودنش را از ذهن خود و اهل خانه، در هالهای از ابهام، به ورطهی فراموشی سپردهام.
وقتی از دور نگاهت به من افتاد امروز
دل ویران شده از درد، شد آباد امروز
نفس غم زده ام کار مرا ساخته بود
منِ دیروز عزادار، شدم شاد امروز
تو بهاری، تو نگاهت، نفست شادابی ست
تو نسیمی خنکی در دل مرداد امروز