فصلها میرود از گردش دوران به گذار
پس کجا مانده در این دور خزان فصل بهار؟
نو به نو میشود این ثانیهها داغ فراق
دم به دم میرود از سینهی عشاق قرار
خبری نیست چرا زانکه خبرها همه اوست؟
ز چه رو پس ننشیند گل امید به بار؟
فصلها میرود از گردش دوران به گذار
پس کجا مانده در این دور خزان فصل بهار؟
نو به نو میشود این ثانیهها داغ فراق
دم به دم میرود از سینهی عشاق قرار
خبری نیست چرا زانکه خبرها همه اوست؟
ز چه رو پس ننشیند گل امید به بار؟
آمدی تا به عشق جان بدهی
تا خدا را به ما نشان بدهی
آمدی تا برای دل دادن
تا قیامت به ما زمان بدهی
آمدی تا به هر گنه کاری
وقت مردن خودت امان بدهی
رسید آخر روضه، دلم پر از درد است
هوای زندگی ام بی ظهور تو سرد است
بهار روضه به سر شد، نیامدی اما
رسید فصل خزان، برگ و بار من زرد است
دو ماه گریه برای نبودنت کردم
خوشم که دیده به عهد غمت جوانمرد است
جهان را با وجودش سر به سر پر کرده است از جود
همان نوری که تاریکی شود با بودنش نابود
همان عطری که در عالم نوید واژهی مستی به بار آورد
همان هستی که با او هستی دنیا شده موجود
جوادی که به پایان برد هرچه یاوه گویی را به میلادش
عیان شد این چنین حق بودن هر وعدهی موعود
پای بر بال ملائک، گفت: ساکت کوفیان!
دختر شیرِ خدایم؛ گوش بسپارید: هان!
کوفیان من دُخت زهرا و علیام، زینبم
سر بیاندازید پایین! کور باید چشمتان
چشمهاتان خشک از باران غم هرگز مباد
غم ببارد تا قیامت بر شما از آسمان
بابا کجا بودی زمانی که
جا مانده بودم در دل صحرا
از غصه میمردم نمی آمد
دلداری من مادرت زهرا
پیاده می روم و دل به دلبری دادم
که می رسد دم آخر یقین به فریادم
میان خستگی و درد پا و بی حالی
نسیم یاد حرم می رسد به امدادم
ای شاخصه ی عشق خدا حضرت زینب
ای شافعه ی روز جزا حضرت زینب
ای کوثرِ کوثر، ثمر پنج تنی تو
ای تالیه ام النجبا حضرت زینب
در مملکت جود و سخایی تو ملیکه
ای سائل تو شاه نما حضرت زینب
آقای من، آقای من، مولا امام عسگری
گلواژهی دیوان نور، استاد عشق و دلبری
بازار مستی غلغله، از مقدم ساقی نور
دلها همه غرق شعف، آمد کریم دیگری
«اسمش حسن، وصفش حسن، از فرق تا پایش حسن»
روییده حُسن یوسفی، در بوستان حیدری