عشق ازلی
شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ
دوش از کوچه ی عشاق گذر می کردم
نیمه شب را به غم دوست سپر می کردم
ساعتی چند از این در به دری طی گردید
من هم این قائله را نیک نظر می کردم
بر دلم شور غم و غصه ی دلدار نشست
لیک از حس خود احساس خطر می کردم
پیرمردی که مرا دید به حالم خندید
گفت: من چون تو همین گونه سفر می کردم
روزها در پی آن عشق گران می رفتم
شام تا صبح همی فکر سحر می کردم
تا که چشمم به تو افتاد و دگر فهمیدم
چشم خود را به بطالت همه تر می کردم
حال من بین و مکش دست ز عشق ازلی
که من این خبط ز بی عقلی سر می کردم
ای رضی تا که زبان هست از او باید گفت
که جز این قصه اگر بود ضرر می کردم
----------------------------------------
فروردین 1390