غم نام آشنا
شاعر همه حال و هوایش را ورق کرد
داغ و غم بی انتهایش را ورق کرد
بیچاره خود دلتنگ لیلای دلش بود
با نام مجنون حرف هایش را ورق کرد
از اشک مجنون گفت و بغض خویش را خورد
با جوهر غم ماجرایش را ورق کرد
پایان قصه آمد و با سوز سینه
نام غم نام آشنایش را ورق کرد
از عشق گفت و عاقبت هم ماجرای
اقرار بر " قالوا بلایش " را ورق کرد 1و2
----------------------------------------
1- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِین: و [یاد کنید] هنگامى را که پروردگارت از صلب بنىآدم نسلشان را پدید آورد، و آنان را [در ارتباط با پروردگاریش] بر خودشان گواه گرفت [و فرمود:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ [انسانها با توجه به وابستگى وجودشان و وجود همه موجودات به پروردگارى و ربوبیّت حق] گفتند: آرى، گواهى دادیم. [پس اقرار به پروردگارى خود را در این دنیا از شما گرفتیم] تا روز قیامت نگویید: ما از این [حقیقت آشکار و روشن] بىخبر بودیم. (172 - اعراف)
2- مهر 1391