شرح غصه
تصوّری که تو داری، آرامش دریاست!
لیک بدان که میسوزد
بی نقاب و پرده، جمال آنکه پی نور است
از شمس روی تو...
او پی عشق آدم و حوّاست...!
پرسیدنی است واقعاً، عشق آدم و حوّا؟
چیزی نگفته اند،
هر چه بوده، شرح قصه ی مجنون
در طلب لیلاست...
باور کن،
این قصه نیست که هر که شنیدش
بگوید چه زشت یا زیباست!!!
« اینجا محل بودن ما نیست » خندیدی!
از « استخوان در گلو » گفتم، لبخند
گفتی اینها هم وهم است
همه رؤیاست...
علت تلاطم این دریا چیست؟ من هم نمی دانم
اما باخبر باش انگار
عازم سفری دور و دراز
به سوی صحراست!
آری نظر مکن برکه ی آبی را که خاموش است
به آبشار بنگر
غوغاست!
کبوتری که بالش شکست
چه توقعی می رود از او پرواز،
تازه بعد این حادثه ها دیگر
یکه و تک و تنهاست!
هم قطارانم، حتی
درودم گفتند...
آن ها هم مرا راندند و فرمودند « رو »،
اینجا جای آدمهاست!
شرح غصه شنیدی،
فهمیدی یا نه؟ نمی دانم
لیک « رضی » می گوید
هر آنچه می رسد بر ما، از
ماست...
----------------------------------------------------------
خرداد 1387