قبیله ی مرصاد
چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۰۴ ق.ظ
گفتا سخنی بگو که اذنت دادم
گفتم که برفته این مهم از یادم
گفتا که خرابی؛ نبود بعد تو کَس
گفتم که مخوان منحرف و شیّادم
گفتا که نشانی از خود ابراز نما
گفتم که من از قبیله ی مرصادم
گفتا که چرا چنین گنه کار شدی؟
گفتم که من از نگاه او افتادم
گفتا ز چه رو خموش و ساکت ماندی؟
گفتم که مرا چه حاصل از فریادم؟
گفتا که تو را چی میشود بر معشوق؟
گفتم که من از غصه ی او جان دادم
گفتا که چه عشقی تو به یارت داری؟
گفتم که چو شیرین و منش فرهادم
گفتا چه شود حاصلت این آخر عمر
گفتم که تباه ار 1 نکند امدادم
گفتا که چه خواهی ز عطایش؟ برگو
گفتم که ز مرحمت رسد بر دادم
گفتا که رضی سخن بران حسن ختام
گفتم که از این هم سخنی بس شادم 2
-----------------------------------
1- اگر
2- آبان 1387