سه ساله بودم که خبر رسید رفتی
آخر به سمت آسمون شهید رفتی
باباجونم بیا پیشم، نده عذابم
دلم برات که تنگ میشه، بیا به خوابم
سه ساله بودم که خبر رسید رفتی
آخر به سمت آسمون شهید رفتی
باباجونم بیا پیشم، نده عذابم
دلم برات که تنگ میشه، بیا به خوابم
ما از تبارِ اون شهیداییم
که راهِ حقو نشونمون دادند
پرواز حقِ ماست وقتی که
روی زمین آسمونمون دادند
دنیا به هر سمتی بره ایران
تا قلههای نور میتازه
وایسید تماشا کنید تو این میدون
کی برنده میشه و کی میبازه
شهادت، افتخاره، اعتباره، آرزومونه
بیا همراهِ من شو راه ما رو میخونه
شهر ما غرق تباهیست؛ بیایید کمک
طالع شهر سیاهیست؛ بیایید کمک
داد من، نالهی من، آی برادر غواص!
نالهی یک بچه ماهیست؛ بیایید کمک
هوالعلیم. 16 ساله بود که بال پریدن گشود و رفت. او به شهادت خویش عالم بود؛ همین و بس! تاریخ شهادت: 8/2/66؛ 20 روز قبل از عروج...
بسم رب الشهداء و الصدیقین
این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند. امام خمینی (ره)
نوجوانـی در حریــم کــربلا گم کـرده ایم
عاشقی در وادی خوف و رجا گم کرده ایم
چتری از بال ملائک بر سرش گستـرده ایم
آن که او را زیر بــاران بـلا گم کـرده ایم
وصیتنامه ی دلاور سپاه اسلام
بسیجی شهید
مهدی رضائیان
با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت و نائب بر حقش، پیر جماران، حسین زمان، امام امت و با سلام به رزمندگان پر شور اسلام که با رزم بی امان خود می روند تا جهان را از زیر سلطه ی یاوه گویان شرق و غرب آزاد سازند و آماده ظهور دولت یار باشند و با سلام به شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی مخصوصاً شهدای جنگ تحمیلی که با خون سرخ خود درخت اسلام را هر چه بیشتر تنومند می سازند، وصیت نامه ی خویش را شروع می کنم.
من در روز تاریخ افتخار این را یافتم که به سوی خدای متعال مشرف گردم.
دلم میخواد دوباره وا بشه آسمونا
جور بشه بال پرواز به سمت کهکشونا
دلم میخواد که من هم راهی جبهه ها شم
مثل همه شهیدا برا حسین فدا شم
تو لحظه ی شهادت ذکر لبا حسین بود
آرزوی دلاشون بین الحرمین بود1
میخوام بگم برای تو، از هستی رفته به باد
از اون کرامتی که شد، نصیب من خیلی زیاد
یادم میاد تو هیئتا، تو روضه ها، تو گریه ها
این حرفو می زدم به تو، خدا کنه یادت بیاد
قسم به جون کفترات، که باوفاتر از من اند
منو ببر به کربلا، که جون داره به لب میاد
باری دلم از غصه ی یاران شده رنجور
خواهم سخنی گویم از آن جمال پر نور
آن چهره که خورشید غلام و دست بوسش
وان خرقه که انگار بود رخت عروجش
آن کس که بوَد زنده نه از حیث نظرها 1
روی سوی خدا با دل خود کرد سفرها