بیا ای یوسف زهرا دمی بر من نظر بنما
بیا دیگر سحر گردان شب تاریک هجران را
الا ای صاحب عالم که دل در بند زلف توست!
« چه دشوار است پیمودن به هجران تو منزل ها » 1سحر، افطار، هر لحظه، به هر محدوده ای باشم
« ز داغت آن چنان گریم که ماند ناقه در گل ها »2
بیا ای یوسف زهرا دمی بر من نظر بنما
بیا دیگر سحر گردان شب تاریک هجران را
الا ای صاحب عالم که دل در بند زلف توست!
« چه دشوار است پیمودن به هجران تو منزل ها » 1سحر، افطار، هر لحظه، به هر محدوده ای باشم
« ز داغت آن چنان گریم که ماند ناقه در گل ها »2
دیگر بنما پیدا این مطلع پنهان را
بشنو سحری یکدم فریاد غریبان را
ای ماه شب یلدا! کافیست خسوف تو
دیگر سحری باید شام دل ویران را
« دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی »1
این حرف قدیمی شد خواندیم ز بس آن را
آقا چه خوش است با تو افطار کنیم
ذکر یا علی را با تو تکرار کنیم
آقا چه خوش است مانده ی افطارت
درمان و دوای دل بیمار کنیم
------------------------------------------
شهریور 1387 / رمضان 1429
هان مژده که یار خوش خبر می آید
آن صاحب غایب از نظر می آید
فالی زده ام که صبح این آدینه
آن یوسف گمگشته دگر می آید 1و2
---------------------------------------------
1- یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
2- آبان 1387 / ذیقعده ی 1429
به همه می گویم، در شب و روز که دلدارم نیست
ز غمت می گریم، که جز این کار دگر کارم نیست
دگرم طاقت نیست، به تو می گویم از این احوالم
من از این می نالم، که نگاه تو خریدارم نیست1
چشم من می ماند، به سر جاده ی آمدنت مهدی جان!
به خدا میمیرم، نکند قسمت دیدارم نیست؟
از شربت عشق تو، شیرین بشود کامم
بی ماه رخت آقا، کی راحت و آرامم؟
ای سایه ی تو بر سر، نوری به همه دنیا
بازآ که دگر تنگ است، از دوری تو دل ها