در این زمانه بسی ناله در گلو مانده
کسی میان دلم قصه از شما خوانده
سروده ای ز همان لحظه ای که می آیی
از آن زمان که گرفتار ظلم صحرایی
شنیده ام که وجودت ز غصه ها لبریز
مدال صبر خدایی به گردنت آویز
در این زمانه بسی ناله در گلو مانده
کسی میان دلم قصه از شما خوانده
سروده ای ز همان لحظه ای که می آیی
از آن زمان که گرفتار ظلم صحرایی
شنیده ام که وجودت ز غصه ها لبریز
مدال صبر خدایی به گردنت آویز
امشب برای آمدنت گریه می کنم
از غصه ی نیامدنت گریه می کنم
آقا بیا که طاقت من هم تمام شد
بر یکه و غریب شدنت گریه می کنم
این جمعه ها که منتظرند هیچ
من هم برای سر زدنت گریه می کنم
با گناهانی که هر دم کرده ام
جانتان را بارها آزرده ام
وای از آن روزی که رسوایم کنی
آبرویم می رود، شرمنده ام
--------------------------------
خرداد 1388 / جمادی الثانی 1429
دلا درمان درد ما نیامد
انیس و مونس جان ها نیامد
دلا دیدی که آخر سینه نالید
که تنها همدم دل ها نیامد؟
خدایا! آخر هفته شده باز
چرا آن سرو دل آرا نیامد؟
بر دلم جز عشق تو آقای من راهی ندارد
سینه ام از غصه ات می سوزد و آهی ندارد
گریه ام جاری برای این فراق چند ساله
این گدایت مثل حیدر بهر خود چاهی ندارد
-----------------------------------------------------
1388
نمی بینی نهنگا خودکشی کردن ؟
نمی بینی که آدم ها پر از دردن؟
نمی بینی که طوفان بیقرار و سخت
به روی زندگی چشماشو آروم بست؟
نمی بینی دل دنیا پریشونه ؟
نمی بینی که بلبل روضه می خونه؟
دوباره جمعه آمد و اسیر غصه و غمم
به یاد صاحب الزمان دچار رنج و ماتمم
شنیده ام ز عاشقان ضعیف و خسته گشته است
سوال دارم از خودم: من از تبار آدمم؟
ز بس گناه می کنم سرشک غصه اش روان
من ادعا نمی کنم که بهترین عالمم
این هفته هم گذشت آقا نیامدی 1
عمرم به سر رسید اما نیامدی
پشتم شکست ز بار گناه خویش
می دانم از چه تو مولا نیامدی
جامانده بر جدار خون دلی
بر انتقام ز دشمن زهرا نیامدی
جملگی مست ز صهبا و سبویت هستیم
« ما گدایان به در خانه ی شاه آمده ایم »
بهر یک گوشه نگه دست به سویت هستیم
سال ها در به در دشت و بیابان بلا
ما به دنبال تو و تربت کویت هستیم
دلم از غصه ات یارا! کباب است
ببین حالم ز هجرانت خراب است
مرا در کوی خود جانا! بده راه
گرفتن دست تنها را ثواب است
الا ای صاحب و منجی عالم!
چرا بین من و رویت نقاب است؟