مغمومم مکن
بارالها ای تو ستار العیوب!
ای همانکه هست غفار الذنوب!
ای امید ناامیدان ای خدا!
ای پناه بی پناهان ای خدا!
ای رحیم با صفا و با وفا!
لطف کن رحمی بر این بنده نما
شرمگین و روسیاهم ربنا!
از عطای خویش بر ما آتنا
من گنه کارم خطاکارم خدا!
کن جدا ما را ز آتش ربنا!
چشم من هر لحظه و در هر مکان
پرگناهی ها نموده، الامان
دست من گاهی دعا بنموده است
لیک هر لحظه خطا بنموده است
من قدم در راه معصیت زدم
خویش دانم بنده ای پست و بدم
بسته بودم با تو عهدی ای خدا!
لیک ثابت شد که هستم بی وفا
گفته بودم ای خدا! شرمنده ام
دست مهدی ندهی پرونده ام
قلب آقا را شکستم بارها
بر دل آقا زدم افگارها
اشک او جاری بود هر روز و شب
دل غمین گشته، پر است از تاب و تب
او ز من امید یاری داشته
بهر من در باغ خود گل کاشته
در همانجایی که بستم عهد خود
گوییا برخاستم از مهد خود
من شدم پاک از غبار خاک ها
از شمیم عطر آن صد چاک ها
آمدم اما چه شد حاصل مرا؟
روسیاهی، بی وفایی و خطا
آمدم امشب به درگاه تو من
دست رد بر سینه ی عبدت مزن
خویش دانم بی وفایی کرده ام
در بر مردم میفکن پرده ام
تو به حق آن گل گلگون کفن
آن شه خونین بدن دور از وطن
آن که گشته بوریا بر او کفن
آنکه از لطف آبرو داده به من
آن که در زیر سم اسبان تپید
مادرش در آسمان آهی کشید
دید شمر جالسٌ بر صدر او
آن که دارم ناله ها من بهر او
بود از فرط عطش خشکیده لب
خواهرش در اضطراب و تاب و تب
آن که باشد آبروی عالمین
پادشاه قلب ها نامش حسین
آن که ارباب من دیوانه است
آن که در هر مقصدی پایانه است
آن که من شرمنده ی رویش شدم
با گناه خویش بر او حد زدم
توبه ام را کن قبول از مرحمت
تا شود خیر از برایم عاقبت
از عطای خویش محرومم مکن
بارالها نیز مغمومم مکن
-----------------------------
اردیبهشت 1387