نامه ی خیس
تو در تصور من بهترین شب سالی
شبی که میشنوم عطر عشق را از آن
شبی که دست مرا دست دوست میگیرد
شبی که یاد تو را داد می زند باران
تو در خیال من بی بها بها داری
بهای من به نگاه تو بستگی دارد
بگیر دست مرا ای تصور شیرین!
ترحمی به وجودی که خستگی دارد
تو در تغزل امروز من وجودت شور
تو در تغزل هر لحظه ام حضورت شعر
تو بیت بیت مرا رنگ عشق میبخشی
تو روشنی طلوعی، تمام نورت شعر
مسیح خنده به روی لبت تماشاییست
برای دیدنش از تو اجازه میگیرم
بخند تا که نمیرم؛ بخند ای عیسی!
میان خنده ی تو جان تازه میگیرم
به نام نامی باران! به نام نامی ابر!
قسم به عزت گریه! قسم به حرمت آه
فراق فصل خزان است و وصل فصل بهار
وصال عین صواب و فراق عین گناه
دوباره حرف فراق و قلم دوباره شکست
ببین نبودن تو با دلم چه ها کرده
دوباره قصه ی باران، دوباره نامه ی خیس
دوباره گریه برای گناه ناکرده
بیا به حال دلم رحم کن عزیز دلم!
بیا به قصه ی دوری تو باش سرانجام
چه فایده که دوباره شروع شد ماتم
دوباره نامه ی من بی تو ماند بی فرجام
--------------------------------------
اردیبهشت 1393