پروانه در قبر
ابری تر از ابر بهاری چشم هایم
دریاتر از دریا دل دریایی من
پنهان تر از ماه هلال ماه روزه
آهِ میان خنده ی شیدایی من
باری دگر میخواهم از عالم بنالم
میخواهم از دلشوره ها دلخستگی ها
آهی کشم تا اینکه پایان گیرد این بار
دیوانگی، شوریدگی، وابستگی ها
من رود بودم گرچه حالا چون کویرم
عشق تو ای خورشید خشکم کرد و بی آب
از بس که دنبالت دویدم شهر تا شهر
از بس که بی تابت شدم، بی تاب، بی تاب
حالا چرا پنهان شدی ای بی مروت!
حالا که فهمیدی دلم از عشق زخمی ست
عاشق فقط معشوق را می فهمد و بس
شب چیست؟ مغرب چیست؟ اَه، این حرف ها چیست؟
من سوختم گرد تو یادت هست آیا؟
ای شمع! ای یادآور شام غریبان
تو سوختی پای نگاه مات مردم
من سوختم در بستر شام غریبان
حالا منم افتاده اینجا، آی مردم!
شام غریبانم شده، خیزید از جا
ای شمع! ای یادآور شام غریبان
در ماتم من خیره کن این چشم ها را
آری بهای عشق، خواری، بی بهایی ست
آیا چنین که خواستم کردند مردم؟
آیا به پایم سوخت شمعی؟ خیر، هرگز
این بی بها باید شود در پوچ ها گم
من خسته ام از رود، از خورشید، از شمع
از بی بهایی، از نگاه، از ماه، از ابر
وقت وصال بهترین معشوق دنیاست
آرامشی میخواهد این پروانه در قبر
ای مرگ! جان زنده ها آغوش واکن
این زندگی ارزانی دنیا حریصان
ای مرگ! جان قبرهای خالی از جسم
این جان ناقابل از این پروانه بستان
---------------------------------
اردیبهشت 1393