هم سفره
روزگاری رسید و حالِ زمان
ناگهان از جفای غم بد شد
آبِ دریای پُر تلاطمِ درد
از سرِ مردمِ زمین رد شد
مردم از ناتوانی تدبیر
خسته بودند و در گرفتاری
جورِ غم را به دوش میبردند
چه بگویم ز دردِ بی یاری
وعدهها بود و چشمِ امیدی
که پیِ هرچه گفته شد خشکید
تو خودت شاهدی خدا این قوم
وعدهها را شنید و هیچ ندید
در دلِ این بلای ناهنگام
در هجومِ زمانهی بی رحم
رهبری از سُلالهی رحمت
که نگنجد عیار او در وهم
لب گشود و سخن ز یاری گفت
مؤمنین را صدا زد و فرمود
تن تان از ملالِ غم ها دور
غصه از روزگارتان نابود
وقتِ رزمایشیست جانانه
نوبتِ همدلی شد ایرانم
وقتِ یاری بندگانِ خداست
وقتِ دلدادگیست یارانم
هرکسی هرچه در توان دارد
بهرِ یاری هم به پا خیزید
جوی عشق است همدلی شما
عاشقانه به هم در آمیزید
نفسش در وجودِ اهلِ یقین
مثلِ آیاتِ وحی کاری شد
کوچه را موجِ عاشقی برداشت
کمکِ مؤمنانه جاری شد
صف به صف عاشقان حضرتِ ماه
در شبِ تیرگی روانه شدند
دستِ یاری به هم رساندند و
خانه را نورِ جاودانه شدند
خوش درخشید این میانه بسیج
الحق اینها مظفر عشقند
مثلِ دورانِ جنگِ تحمیلی
جلودارِ لشکر عشقند
در دلم واژههای ناب و سترگ
میمهابا به شوق میجوشند
و برای تخیلی دوّار
در وجودم عجیب میکوشند
میسپارم به واژهها خود را
تا چه پیش آورد مرا تقدیر
چه هیاهوی مست و شیرینی
میرسم بر درِ سرای غدیر
منبری از جهازِ اُشترها
بر فرازش نبیِ رحمت و نور
که صدا زد: علی! بیا بالا
تا شود چشمِ دشمنانت کور
هر که هستم امیر و مولایش
این علی هم امیرِ او باشد
بارالها تو یاورِ او باش
هر کسی دستگیرِ او باشد
و گذشت و به یُمنِ این قصه
سفرههای طعام برپا شد
سرِ این سفرهها همه بودند
سفره هم رنگِ نامِ مولا شد
سفرههای غدیر باعث شد
همه با هم غذا و نان بخورند
رهروان علی به روز غدیر
لقمه از برکتِ اذان بخورند
همه با هم برادر و یک رنگ
همه با هم یکی، فقیر و غنا
همه هم لقمه، هم غذا، هم سطح
همه مهمان سفرهی مولا
این همان همدلیست ای یاران
که در این راه هم سفر باشند
مثلِ آقای سفره دار و کریم
همه در فکرِ یکدگر باشند
نوبت همدلی شد این دفعه
تحتِ نامِ غدیرِ خم اما
همه مهمان سفرهی عشقند
لقمه نانی فراهم است اینجا
---------------------------------
حسین رضائیان - مرداد 1400
محتوای رسانه ای شعر هم سفره