دنیای آدم ها
ای کاش میفهمید دردم بیمحلیهاست
ای کاش میفهمید دردم درد دوری بود
ای کاش از ای کاشهایم غصه کم میکرد
لعنت به دیداری که پایانش صبوری بود
من از تو میخواهم همان باشی که بودی؛ خب؟
با من نگو من آن کسی هستم که بودم؛ نه!
تو آن کسی بودی که بی من غصه میخوردی
من هم همان بودم که غم را میربودم؛ نه
تو تا همیشه شمس، من هم مولوی، باشد!
مجنون منم! لیلای شهر آرزوها : تو
از قصهها معشوقها تو، عاشقانش من
بیچارگیها با من و آسودگی با تو
ای کاش این ای کاشهایم بهرهای میداشت
ای کاش میفهمید که در التهابم من
ای کاش یک شب مثل او بی غصه و بی درد
راحت بگیرم تخت و آسوده بخوابم من
این تخت بیخوابی شبی آرام میگیرد
آن شب دگر از من فقط یک جسم پابرجاست
امشب اگر باشد همان شب، پس شبِ عشق است
امشب شبِ دل کندن از دنیای آدمهاست
درد مرا میدانی و درمان نمیدانی
حال مرا میفهمی و با خنده میگویی:
« بیچاره آهویی که صید پنجهی شیریست
بیچارهتر شیری که صید چشم آهویی » 1
-------------------------------------------------
1- تضیمین از فاضل نظری
بهمن 94
اجرای همین شعر در کانون ادبی آبی: بشنوید