بیقراری
آسمان تیره و تار است، چه ظلم روشنی
بشنوید این قصه را، این قصه ی بشنیدنی
قصه ی تاریکی هفت آسمان و عرش و فرش
قصه ای از آن چه روزی بوده در شب دیدنی
از عزای عالم معنا روایت می کنم
آن مصیبت که پس از وقت عظیمی ماندنی
دختری در انتظار بوسه از روی پدر
یا که در خوابی عمیق، آماده ی دل کندنی
تیر بود و نیزه بود و دشنه و یک جسم پاک
کی بود از روی زین افتادنی خندیدنی؟
شیهه ی اسبی زنان را دل پریشان می کند
ای دل از چه سوی آن جا دم به دم پر می زنی؟
منتظر در خیمه گه قلبی صبور و آتشین
یا که بهتر، روی تل، بیننده ی جان دادنی
التهاب اندر دل غمدیدگان پیدا شده
چون رود به قتلگه غمدیده و نالان زنی
خارها در پای طفلان بی قراری می کنند
ای بمیرد زین مصیبت صد هزاران چون منی
تازیانه قوت عصر عترت پیغمبراست
این طرف جسمی به خون در لحظه ی جان کندنی
جسم بی سر بر زمین، ای داد و بیداد از زمان
روی نی رأسش بود مشغول قرآن خواندنی
آسمان دیگر ندارد تاب، قلبش مشتعل
ای رضی ساکت شو از این حرف ها که می زنی
-------------------------------------------------
این شعر در همان اولین سفر کربلا، در راه بازگشت سروده شده است. ماجرای آن دو مصراعی که بُلد شده برمیگردد به تحسین شاعر بزرگواری که در آن سفر همراه این حقیر بودند: جناب آقای محمد ناظمی.
مرداد 1387 / رجب 1429