توبه های بیشمار
امشب از سمت دلم دارم سخن
همچو اشک دیده می بارم سخن
امشب از قلبی شکسته، بی نوا
می زنم دم عاشقانه با شما
روزگاری صحبتم بوی تو داشت
دست هایم ره به گیسوی تو داشت
روزگاری دیده ام را نور بود
قلب من بر دیدنت پر شور بود
روزگاری بر درت بودم گدا
روزگاری از بدی بودم جدا
روزگاری شام تا وقت سحر
بوده ام در سجده بر تو شعله ور
روزگاری عشق جاویدان شدن
قصه های دل به دریاها زدن
روزگاری حرف عشق و عاشقی
روزگاری درس و مشق و عاشقی
روزگاری عشق بازی با جنون
در کنار جسم سروی لاله گون
روزگارانی که دل دیوانه بود
در پی جام می و پیمانه بود
لیک اگر از آن زمان گویم کلام
روز، شب، شب، روز می گردد مدام
حال افتادم به کنجی در به در
گشته ام از غصه ها خونین جگر
از تو رحمت می رسد هر آن و دم
لیک من هر دم ز شیطان دم زدم
لحظه هایم بوی عصیان می دهد
بوی اهریمن و شیطان می دهد
دیده من کور و نابینا شده
دست هایم بنده ی دنیا شده
هر قدم سمت گناهی می روم
هر نفس سوی تباهی می روم
گوش هایم پر ز غیبت، از دروغ
معصیت بنموده جان بی فروغ
من شکستم توبه ام را بارها
بر وجود خود زدم افگارها
بی حیایم، بی حیا، بی آبرو
خار صحرایم ولیکن لاله رو!
گرگ هستم، جامه ی برّه تنم
آن سیه روی گنه کرده منم
تو عنایت می نمایی روز و شب
من گناه و بی حیایی، ای عجب!
ای عجب از این حیا، وز این شرف!
ای عجب از اینکه رفتم هر طرف!
ای امان از دست نفس سرکشم
ای امان از آنچه بر دوشم کشم
دیگر از این ماجراها خسته ام
از شمیم عطر دنیا خسته ام
خسته ام از اینکه نالایق شدم
خسته ام از اینکه از خود دم زدم
خسته ام از بی وفایی های خود
از تمام بی حیایی های خود
خسته ام از توبه های بی شمار
از سیه رویی به پیش چشم یار
از حصار لحظه های بی کسی
تو! به فریاد دل من می رسی؟
قادرم بر گفتن از بیش و کمم
لیک بر گفتن ز تو ساکت شوم
بار جرم من اگر بی انتهاست
بخشش تو بار جرمم را سزاست
رحمتت مصداق دریای جنوب
ای حبیب قلب! غفار الذنوب!
ای انیس سینه های پر إلم
یک نظر بنما ز لطفت بر دلم
پاک کن جرم و گنه از نامه ام
پاسخ خوبی، بدی گر داده ام
تو رحیمی، تو کریمی، باصفا
تو عظیمی، تو نعیمی، باوفا
تو نسیم جان فزای عالمی
انتها و ابتدای عالمی
گر سخن کوتاه گویم ازشما
تو خدایی، تو خدایی، تو خدا
----------------------------
فروردین 1388 / ربیع الثانی 1430