من در تلألؤ تو تسلا گرفته ام
از تو نشانه های تولا گرفته ام
من سرخوشم که حکم غلامی و نوکری
از دست با کفایت لیلا گرفته ام
هر دم که نام تو به سر ذهنم آمده
راهی ز فرش تا سوی بالا گرفته ام
من در تلألؤ تو تسلا گرفته ام
از تو نشانه های تولا گرفته ام
من سرخوشم که حکم غلامی و نوکری
از دست با کفایت لیلا گرفته ام
هر دم که نام تو به سر ذهنم آمده
راهی ز فرش تا سوی بالا گرفته ام
خبر از حادثه و سر نهان دارد اشک
چهره ای مضطرب و دل نگران دارد اشک
جگر سوخته تعبیر دل سوزان است
دل سوزان تر از این حرف و بیان دارد اشک
-------------------------------------------
1389
بی تو نفس کشیدن، غیر بلا ندارد
درد ندیدن تو هرگز دوا ندارد
من از صدای باران فهمیدم این معما
فردی در این زمانه جز تو وفا ندارد
----------------------------------
1389
مرا به نوکری ات کن قبول آقا جان!
تو را به جان علی و رسول آقا جان!
به روسیاهی خود اعتراف دارم من
تو خود کن آیه ی رحمت نزول آقا جان!
تمام قافله ها رد شدند و من ماندم
رها کنم ز بلای عدول آقا جان!
ادب عباس از خُلق تو دارد
طراوت یاس از خُلق تو دارد
درخشش، روشنی، نور و تلألؤ
یقین الماس از خُلق تو دارد
می توانم درد را در چشم تو باور کنم
در سکوت ناله ات فکر غمی دیگر کنم
می توانم آسمان را بنگرم در اشک تو
ابر و باران، باد و طوفان را دوباره تر کنم
از نفس های تو غربت در دلم پیدا شده
عاقبت میمیرم و این قصه را ابتر کنم
میان سینه دوباره تپش تپش غوغاست
سرور لم یزلی از کران دل پیداست
دوباره زائر یاسم، از عطر او مستم
شبیه باغ پر از گل مزار او زیباست
همیشه مرقد چشمم ز نور او روشن
تمام آینه هایش نشانه ای ز خداست
فجر یعنی لاله ای آغشته به رنگ جنون
فجر یعنی پیرهن هایی که شد رنگین به خون
فجر یعنی آسمانی فارغ از ابر ستم
فجر یعنی بارش رحمت ز اول تا کنون
فجر یعنی یک هدف، یک مقتدا دنبال آن
مردمی دل خسته از نامهربانی درون
قسمت این بود که ما نوکر میخانه شویم
تا ابد در به در باده ی جانانه شویم
خود بگو جان دو عالم به چه قابل دارد
آن زمانی که قرار است که دیوانه شویم
-------------------------------------
1388