فجر یعنی لاله ای آغشته به رنگ جنون
فجر یعنی پیرهن هایی که شد رنگین به خون
فجر یعنی آسمانی فارغ از ابر ستم
فجر یعنی بارش رحمت ز اول تا کنون
فجر یعنی یک هدف، یک مقتدا دنبال آن
مردمی دل خسته از نامهربانی درون
فجر یعنی لاله ای آغشته به رنگ جنون
فجر یعنی پیرهن هایی که شد رنگین به خون
فجر یعنی آسمانی فارغ از ابر ستم
فجر یعنی بارش رحمت ز اول تا کنون
فجر یعنی یک هدف، یک مقتدا دنبال آن
مردمی دل خسته از نامهربانی درون
گویی کسی اسیر دل ما نمی شود
در این دل خراب کسی جا نمی شود
از هر طرف که ما برویم اندر این زمین
کوهی امیر چشم و هویدا نمی شود
با اینکه هر نفس طلب مهر می کنیم
یک ذره از محبت پیدا نمی شود
تب عشق است که جان را به عدم پر داده ست
هر که دربند شد اندر غم عشق آزاد است
نفس عیسی مریم که مسیح است بدان
دم عشق است که در حنجره اش فریاد است
عشق این نیست که دربند شوی پای کسی
آنکه اینگونه اسیرش بشوی شیاد است
بیچاره من که اسیرم به پایتان
هر دم نفس زدم به هوای هوایتان
من زیر بارتان کمرم خم شده ولی
انگار نه انگار که شکستم برایتان
هر لحظه فکر خود و قصه ی خودید
گویی نمی شنوید صدایی جز صدایتان
نمیدانم چرا اینگونه مستم؟
چرا هر لحظه در فکر تو هستم؟
نمیدانم چرا تو بی وفایی؟
چرا من باز پای تو نشستم؟
چرا با این که می دانستم این را
دوباره این دلم را بر تو بستم؟
ارباب! تمام نفسم مال شماست
ارباب! دلم همیشه دنبال شماست
پرواز من از کوی تو آغاز شود
امید من از روز ازل بال شماست
فرمود مقام رهبری یک سالی
امسال به یمن عشر غم سال شماست 1
کم کم صدای ماه محرم به گوش می رسد
کم کم نوای ماتم و غم به گوش می رسد
دارم برای ماتمت آماده می شوم
کم کم ندای شاه دو عالم به گوش می رسد
از ابتدا همه حاجت گرفته اند
گویی دعای حضرت آدم به گوش می رسد
دست در دایره ها داری حیف
مثل دیروز هوا داری حیف
این شعاع سخنان از من نیست
تو ز من فاصله ها داری حیف
راستی فاصله تقصیر تو نیست
در دل فاصله جا داری حیف
در تب و تاب توام هر نفس ای بی همتا
من گرفتار غمم بی خبر از این دنیا
من همانم که بریزد همه ی هستش را
به دمی تبسم و نگاهت ای دل آرا
من و آن خاطره ی تلخ جدایی، نکند
که شوم باز گرفتار و اسیر و تنها
به درگاه تو هستم دیده گریان
بر آید از نهادم آه سوزان
دلم دیگر ندارد طاقت غم
نی ام در انتظار روز باران
عجب از روزهای خوب توبه
منم بودم به جمع روزه داران