در وادی محبت، حرفی به جز تعب نیست
این بار این سروده، از قلب با طرب نیست
دردی میان دل بود، گفتم بگویم آن را
اما نبود چاهی، این قصه پر عجب نیست
دردا سخن زیاد و، گوشی مباد حاضر
اینجا کسی به فکر، امرار روز و شب نیست
در وادی محبت، حرفی به جز تعب نیست
این بار این سروده، از قلب با طرب نیست
دردی میان دل بود، گفتم بگویم آن را
اما نبود چاهی، این قصه پر عجب نیست
دردا سخن زیاد و، گوشی مباد حاضر
اینجا کسی به فکر، امرار روز و شب نیست
از همان کودکی ات مشق نبرد آموختی
اذن میدان که ندادت، مثل شمعی سوختی
بین نخلستان که دستانت ز تن افتاده بود
چشم مجروحت به سمت مهد اصغر دوختی
تا که تیری نا امیدت کرد از باز آمدن
بر زمین افتادی و جان را ز تن بفروختی
دلم دوباره نفس تازه کرد آقا جان
ببین تفاوت احساس و عشق در انسان
چه شد به سینه ی هشتاد و هشت، خود دیدی
خودت بیاورش آن را به پهنه ی میزان
ستیز شمر و یزید زمان به عاشورا
مصاف لشکر میخانه با حسین زمان
روز ازل که چهره ات آقا! کشیده اند
این واژه را برای شما آفریده اند
این جمع را ببین که به امید یک نگاه
رو سوی شهر دیده تان پر کشیده اند
دستان پر ز حاجتمان را نظر کنید
این دست ها ز غیز شما دل بریده اند
ما از ازل گدای در خانه ات شدیم
خود یک نظر نمودی و دیوانه ات شدیم
تو شمع گشته ای که دل مهر نشکند
باعث شدی که ما همه پروانه ات شدیم
کل فرشتگان همه اقرار می کنند
ما نیز مست باده و پیمانه ات شدیم
سلام من به تو الا شهید حق نما حسین
الا تو عشق عالمین، عزیز کبریا حسین
جهنمی ترین کلاغ رو سیاه تو منم
بیا دمی به این کلاغ خود نظر نما حسین
مرا امید یک نگاه تو همیشه باور است
توسلم به دست با کرامت شما حسین
من در تلألؤ تو تسلا گرفته ام
از تو نشانه های تولا گرفته ام
من سرخوشم که حکم غلامی و نوکری
از دست با کفایت لیلا گرفته ام
هر دم که نام تو به سر ذهنم آمده
راهی ز فرش تا سوی بالا گرفته ام
مرا به نوکری ات کن قبول آقا جان!
تو را به جان علی و رسول آقا جان!
به روسیاهی خود اعتراف دارم من
تو خود کن آیه ی رحمت نزول آقا جان!
تمام قافله ها رد شدند و من ماندم
رها کنم ز بلای عدول آقا جان!
می توانم درد را در چشم تو باور کنم
در سکوت ناله ات فکر غمی دیگر کنم
می توانم آسمان را بنگرم در اشک تو
ابر و باران، باد و طوفان را دوباره تر کنم
از نفس های تو غربت در دلم پیدا شده
عاقبت میمیرم و این قصه را ابتر کنم
میان سینه دوباره تپش تپش غوغاست
سرور لم یزلی از کران دل پیداست
دوباره زائر یاسم، از عطر او مستم
شبیه باغ پر از گل مزار او زیباست
همیشه مرقد چشمم ز نور او روشن
تمام آینه هایش نشانه ای ز خداست