قلم به دست من و روبروی من، هیهات
میان میکده جام و سبوی من، هیهات
در این هوای بهاری شکسته تر هم هست
صدا ز ناله و این های و هوی من؟ هیهات
من از تو و تو ز من ناله ها چرا کردیم؟
مگر به دست تو گیرد وضوی من؟ هیهات
قلم به دست من و روبروی من، هیهات
میان میکده جام و سبوی من، هیهات
در این هوای بهاری شکسته تر هم هست
صدا ز ناله و این های و هوی من؟ هیهات
من از تو و تو ز من ناله ها چرا کردیم؟
مگر به دست تو گیرد وضوی من؟ هیهات
از فراق تو ز دل ناله و فریاد کشم
از غم هجر تو ای پیر حرم داد کشم
لایق درک حضورت نبدم زین ماتم
از همان کودکی ام داد ز بیداد کشم
حرمت مایه ی تسکین دلم بود ولی
تا ابد از غم تو ناله ی ناشاد کشم
امروز روز هفتم تنهایی ماست
این واژه ها تصویری از شیدایی ماست
بابا، برادرها و فضه، ام کلثوم
تنها امید ما دل دریایی ماست
این چند شب بالین مادر پهن مانده
با یاد او این اشک ها لالایی ماست
دوش از کوچه ی عشاق گذر می کردم
نیمه شب را به غم دوست سپر می کردم
ساعتی چند از این در به دری طی گردید
من هم این قائله را نیک نظر می کردم
بر دلم شور غم و غصه ی دلدار نشست
لیک از حس خود احساس خطر می کردم
کاشکی فاصله ها این همه تعبیر نداشت
اذن پابوسی تو حکمت و تقدیر نداشت
کاش این آینه هر لحظه نشانم می داد
که دعا در حرمت حاجت تفسیر نداشت
صحن هایت همه در حال قیامند و قعود
این نمازیست که جز نام تو تکبیر نداشت
من ز داغ دوری ات گریان شدم
من از این غصه همی نالان شدم
زینب ای آیینه ی داغ و إلم!
هر چه گویی، جان من! من آن شدم
سینه ات مجروح زخم غصه هاست
از تب این غصه ها سوزان شدم
بین این بی صفتان رنگ و نشان باید سرخ
پیرهن ها ز دم 1 حق طلبان باید سرخ
اشک از دیده ز این غصه همی باید ریخت
چشم از شدت این آب روان باید سرخ
سخن تند من آتش به دلت خواهد زد
سر سبزم هم اگر هست، زبان باید سرخ 2
سخن عشق ...، همان را که تو گفتی حافظ
من شدم واله آن تا که تو گفتی حافظ
چه شد آن وعده که گفتی که می آید آخر؟
چه شد آن قصه ی زیبا که تو گفتی حافظ؟
« نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد » 1
پدرم گفت چنین یا که تو گفتی حافظ؟
درد بی درمان خود را چه کنم مهدی جان؟
بغض این چشمان خود را چه کنم مهدی جان؟
غم هجر تو که درمان شدنی نیست عزیز!
نفس بی وجدان خود را چه کنم مهدی جان؟
این تو و این سخن سوخته 1 و این دل من
حرف همراهان خود را چه کنم مهدی جان؟
شکر ایزد را که بارانی شدیم این روزها
باز ثابت شد که ما را دوست می دارد خدا
این گناهانی که ما این لحظه ها داریم را
باز نادیده گرفت آن مهربان باوفا
حال ماییم و دوباره صحبت عصیان و اثم
حال ماییم و سخن از زشتی کردارها
--------------------------------------
دی 1389 / صفر 1432