ما را در آسمان تولا رها کنید
در راه عشق آل پیمبر فدا کنید
کوری چشم دشمن مولای آفتاب
ما را غلام حضرت هادی صدا کنید
نام نقی سرآمد اسماء عالم است
هر کس جز این سروده از آدم سوا کنید
ما را در آسمان تولا رها کنید
در راه عشق آل پیمبر فدا کنید
کوری چشم دشمن مولای آفتاب
ما را غلام حضرت هادی صدا کنید
نام نقی سرآمد اسماء عالم است
هر کس جز این سروده از آدم سوا کنید
سخن از عشق ندارد به جز از غم حاصل
پس چه سود است در این فرض در اول باطل؟
طمع بوسه نکردیم و نخواهیم نمود
ما کجا و لب دلدار به صد دل حامل؟
همه از داغ فروپاشی بنیان تو می نالیدند
پس چرا نیست کسی تا که بنالد با دل؟
من از کلام تو در اضطراب می افتم
ز های و هوی تو در فکر آب می افتم
که آتشی که تو را می کشد شود خاموش
وگرنه غیر برایت به خواب می افتم
تنفسی که چنین با عتاب می رانی
چنان تپیده که من در سراب می افتم
این روزها گرفتی حال و هوای حافظ
داری همیشه نقلی از شعرهای حافظ
اما چه خوب میشد گر نکته های ما را
دریابی ای صنوبر از ماجرای حافظ
یادش بخیر روزی کز فرط این علاقه
من یک غزل سرودم از دل برای حافظ (کلیک کنید)
---------------------------------------
بهمن 1390
دلم میان طلب های بی بهانه شکست
از اینکه بی تو نشستم میان خانه شکست
از اینکه بی تو همه روزگار من شب شد
از اینکه بی تو سپر می شود زمانه شکست
از اینکه دست نیازم به سوی ناکس رفت
از اینکه بی تو شدم جلد آستانه شکست
حالا مرا به حال خودم وا گذاشتی؟
در بین غصه ام تک و تنها گذاشتی؟
دیدی گره ز کار من خسته وا نشد
رفتی و بی خیال گره را گذاشتی
من لایق تو نیستم، قبول، پس چرا
این عُلقه 1 را میان دلم جا گذاشتی؟
دنیا مجال خنده ز آدم گرفته است
دل مدتی است گرد غم از غم گرفته است
حالا رسید کار به جایی که مدعی
دعوی سوز سینه ز ماتم گرفته است
باشد خدا میان من و طعنه ها حکم
زیرا بهانه هم نفس از دم گرفته است
----------------------------------------
مهر 1390
از این حوالی بود جان را مبتلا کرد
با اشک چشمانش دلم را پر بلا کرد
آن شب میانه روضه ی هرساله، ارباب
امضا برایم این برات کربلا کرد
مدیون زهرایم که با این عشق دیرین
من را اسیر آیه ی " قالوا بلی " کرد 1
دلم گرفت و دوباره قلم زبانه گرفت
دوباره تیغ گلایه دم از زمانه گرفت
گناه من که نشستم میان فاصله چیست؟
دلم صداقت این عده را چو لانه گرفت
شکست نفخه ی صوری که جرأتم می داد
و استماع نوایی که ره به خانه گرفت
کاش با رفتن او جان ز تن ما می رفت
و روان ها به هوای او ز دنیا می رفت
سحر نوزدهم بود که از سمت زمین
نور از روی علی تا سوی بالا می رفت
حلقه ی در که دلش شور علی را می زد
خوب دانست که او به پیش زهرا می رفت