سحر نوزدهم
يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ
کاش با رفتن او جان ز تن ما می رفت
و روان ها به هوای او ز دنیا می رفت
سحر نوزدهم بود که از سمت زمین
نور از روی علی تا سوی بالا می رفت
حلقه ی در که دلش شور علی را می زد
خوب دانست که او به پیش زهرا می رفت
کوچه از آمدنش سرّ تعلل فهمید
نه، علی دیر نکرده ست که حالا می رفت
و یتیمان که همه پشت در خانه شان
از علی شان انتظار نان و خرما می رفت
همه احساس غریبی به تمناشان بود
که چرا وقت بدون بود بابا می رفت
ناگهان " فزت و رب الکعبه " غوغایی کرد
که از آن اشک به سان رود و دریا می رفت
و علی رفت که ما سرّ سخن بگشاییم
که علی نیز از این قافله تنها می رفت
این من و این سخنی سوخته از جنس نیاز
که نگاهم به نگاهی به تمنا می رفت
----------------------------------------
مرداد 1390 / رمضان 1432