تازگیها شنیدهام شیخی
به کف آورده آن چنان گنجی
و از آن رو ارائه بنمودهست
مِتُدی تازه در نظرسنجی
گفته این شیخِ با ذکاوت ما
غبطه باید به حال دولت خورد
میتوان از نگاه عابرها
پی به اوضاع اقتصادی برد
مثلاً هرکسی که میخندد
لاجرم راضی است از حالش
هرکسی اخمو است ناراضیست
خاک عالم به حال و احوالش
ای به نور هدایتت امروز
همه در انتظار صبح سپید
السلام علیک روح الله
السلام علیک یا خورشید
با تو شبهای بیفروغ زمین
ناگهان روز تازهای دیدند
انقلابی شد آسمانِ خیال
به جهان نور ربنا تابید
صفحه صفحه عبور در تاریخ
حال ما را عجیب میگیرد
تو به تاریخ ما دوباره زدی
رنگی از افتخار، رنگ امید
جهان را با وجودش سر به سر پر کرده است از جود
همان نوری که تاریکی شود با بودنش نابود
همان عطری که در عالم نوید واژهی مستی به بار آورد
همان هستی که با او هستی دنیا شده موجود
جوادی که به پایان برد هرچه یاوه گویی را به میلادش
عیان شد این چنین حق بودن هر وعدهی موعود
بریدم از همه اما بریدن از تو نشد
کشیدم از همه دست و کشیدن از تو نشد
محبت همگان را خودم نمیدیدم
به قدر ثانیه اما ندیدن از تو نشد
زبان به مهر گشودم به شوق گفتن تو
ولی چنین سخنی را شنیدن از تو نشد
دلم میخواست چهرهای برایت تصویر کنم و در چشمانت، خیره بمانم و بنویسم از دیروز و امروز و فردایت. بیا و حالا که نمیشود تو را در یک قاب محدود کرد، دستانم را بگیر و با خودت به سفر ببر. سفری به ماجرای پر فراز و نشیب «ما» شدنت!
از ابتدا در حسرت پرواز بودی
با ساز رفتن مدتی هم ساز بودی
از بعد از آن دوران، پس از جاماندن از عشق
با هرنفس دنبال یک اعجاز بودی
فرمانده بودی، خوش قد و بالا، و اما
افتاده بودی، مثل یک سرباز بودی