میروم اما دلم را پیش تو جا می گذارم
این دل غمدیده را تنهای تنها می گذارم
می روم اما برای بازگشتن پیشت آقا
سفره ی حاجات خود را همچنان وا می گذارم
من برای با تو بودن ای امام مهربانی
روی قلب سنگی ام با لطف تو پا می گذارم
میروم اما دلم را پیش تو جا می گذارم
این دل غمدیده را تنهای تنها می گذارم
می روم اما برای بازگشتن پیشت آقا
سفره ی حاجات خود را همچنان وا می گذارم
من برای با تو بودن ای امام مهربانی
روی قلب سنگی ام با لطف تو پا می گذارم
در آسمان نگاهم یگانه خورشیدی
شب سیاه بلا را صباح امیدی
« به غمزه مسئله آموز » کل استادان 1
اگرچه خط ننوشتی، تو عشق می دیدی
درخت رحمت تو سایه گستر عالم 2
تو نخل پر ثمر بوستان توحیدی
سه ساله است ولی پیر راه عشق است او
تمام عمر درگیر راه عشق است او
اگرچه زخمی و مسدوم طعنه ها شده بود
که گفته است زمین گیر راه عشق است او؟
تمام قافله دربند مهر او بودند
درست مثل پدر میر راه عشق است او
برای قلب شکسته چه مرحمی داری؟
تویی که در دل هر خانه عالمی داری
تویی که نام تو درمان دردهای من است
تویی که با دل دلداده همدمی داری
« دل همیشه غریبم هوایتان کرده » 1
بگو به راز دلم جان محرمی داری
شاعر همه حال و هوایش را ورق کرد
داغ و غم بی انتهایش را ورق کرد
بیچاره خود دلتنگ لیلای دلش بود
با نام مجنون حرف هایش را ورق کرد
از اشک مجنون گفت و بغض خویش را خورد
با جوهر غم ماجرایش را ورق کرد
دل می برد ز دست دو عالم لوای تو
آقای من تمام دو عالم فدای تو
من از ازل گدای در خانه ی توام
چشمم همیشه بوده به فضل و عطای تو
یک جلوه ای نما و جهان را به هم بریز
هستی آسمان و زمین مبتلای تو
خون می چکد ز دست حقوق بشر، چرا؟
داغی نشسته بار دگر بر جگر، چرا؟
آری شرف دوباره به تقصیر برده شد
برپا منای آدمیت، سر به سر، چرا؟
کوهی بنا ز کشته ی طفل و جوان و پیر
کز هر خطا و جرم و گنه بی خبر، چرا؟
وقتی حواس من به پرم گرم می شود
یعنی به هر بهانه سرم گرم می شود
پایان روزهای بهارست و نرم نرم
دارد هوای دور و برم گرم می شود
حتماً زمان صحبت با تو رسیده است
کم کم دهان نوحه گرم، گرم می شود
ما را در آسمان تولا رها کنید
در راه عشق آل پیمبر فدا کنید
کوری چشم دشمن مولای آفتاب
ما را غلام حضرت هادی صدا کنید
نام نقی سرآمد اسماء عالم است
هر کس جز این سروده از آدم سوا کنید
سخن از عشق ندارد به جز از غم حاصل
پس چه سود است در این فرض در اول باطل؟
طمع بوسه نکردیم و نخواهیم نمود
ما کجا و لب دلدار به صد دل حامل؟
همه از داغ فروپاشی بنیان تو می نالیدند
پس چرا نیست کسی تا که بنالد با دل؟