دیر شده - سفر کربلا 1
سخن از عشق همیشه زیباست
عاشقی کار دل بی پرواست
غصه ی عشق اگر در دل بود
دگرت غصه بگردد نابود
چون سخن از دل و دیوانگی است
نوکرت هستم و چاکر دربست
حال بشنو قصه ای غمگین را
غم فرهاد و دل شیرین را
قصه ای ز غصه ای شور انگیز
غصه ای که دل ز فرطش لبریز
این همان غصه ی عشق دل ماست
غصه ای که دل از آن در غوغاست
ابر از غصه ی ما می بارد
درد را در دلمان می کارد
باد با زمزمه اش می نالد
نوحه ای از غم ما می خواند
موج هرچند خروشی دارد
جذبه ی باده فروشی دارد
لیک جاری شده اشکش بر ما
ساخته ز گریه ی خود دریا
شمس تاریک به سان شب ها
ماه از غصه فتاده از پا
خاک نمناک همی می گرید
سنگ غرش کند و می ترکد
سرو زین غصه نگر خم گشته
سهم مان بار دگر غم گشته
چه شده که عالمی در هم گشت؟
چه شده که روضه می خواند دشت؟
چه شده که سینه شیدا گشته؟
گوییا خاتمه دنیا گشته
چه بود غصه ی قلب و دلمان؟
که از آن ناله زند هر دو جهان
غصه ی ما چه بود کز عظمت
خار گشته ست به نزدش هیبت؟
بیت الاحزان شده غمگین و ملول
غصه اندر دلمان کرده هلول
سفر کرب وبلا دیر شده
کارمان ناله ی شبگیر شده
قوتمان خون دل و دیده ی تر
داد و بیداد، عقب رفته سفر
دلمان تنگ حریم یار است
ز غم دوری او بیمار است
عالمی هم شده هم ناله ی ما
یک نگاهی سوی ما بهر خدا
علقمه! تشنه ی احسان توییم
جملگی عده ی مستان توییم
ای علمدار سپاه ارباب!
ساقی تشنه لب صاحب آب!
تو گره ز کار دل ها بردار
ز کرم کن تو میسر دیدار
کربلا گر نروم می میرم
ای علمدار! تو دربر گیرم
منشی دفتر ارباب تویی
ساقی آن می نایاب تویی
این به امضای تو ممکن گردد
دستمان را مکنی رد ای مرد!
ای یم قدرت و ای شاه وفا!
جان زهرا مادرت رحمی به ما
دست ما دامان تو ای باوفا!
کن روا از مرحمت حاجات ما
ای رضی ز غصه ی کرب و بلا
بده جان تا که شوی خوب خدا
-------------------------------
داستان این سروده برمی گردد به اولین سفر کربلا که با هیئتی به نام بیت الاحزان انجام شده و البته قدری با تأخیر که موجب اضطراب و نگرانی شده بود.
مرداد 1387