من حقمه این همه حقارت بکشم
رو دوش دلم بار جسارت بکشم
وقتی که شهادت از کفم رفته، یقین
باید به تنم رخت اسارت بکشم
---------------------------
تیرماه 94
من حقمه این همه حقارت بکشم
رو دوش دلم بار جسارت بکشم
وقتی که شهادت از کفم رفته، یقین
باید به تنم رخت اسارت بکشم
---------------------------
تیرماه 94
پیاده می روم و دل به دلبری دادم
که می رسد دم آخر یقین به فریادم
میان خستگی و درد پا و بی حالی
نسیم یاد حرم می رسد به امدادم
ای شاخصه ی عشق خدا حضرت زینب
ای شافعه ی روز جزا حضرت زینب
ای کوثرِ کوثر، ثمر پنج تنی تو
ای تالیه ام النجبا حضرت زینب
در مملکت جود و سخایی تو ملیکه
ای سائل تو شاه نما حضرت زینب
آقای من، آقای من، مولا امام عسگری
گلواژهی دیوان نور، استاد عشق و دلبری
بازار مستی غلغله، از مقدم ساقی نور
دلها همه غرق شعف، آمد کریم دیگری
«اسمش حسن، وصفش حسن، از فرق تا پایش حسن»
روییده حُسن یوسفی، در بوستان حیدری
مرا با خنده ی خود برد تا مرز پریشانی
ندادم دل به دستانش، نصیبم شد پشیمانی
پشیمان گشتم از هشیاری ام، آری پشیمانم
به چشمت اخم کردم، آه از اخمی که میدانی
پشیمانم ولی با من نمی سازی، نمی مانی
مرا با تیغ قهر خود ز خود هر لحظه میرانی
دنیا دگر حال و هوایش دیدنی نیست
این میوه گندیده ست، دیگر چیدنی نیست
آلوده به خون عزیزان گشته دنیا
این دست پر چرک و مرض بوسیدنی نیست
دیگر عمو فیروزهای جشن نوروز
لحن صدا و رنگشان خندیدنی نیست