دلم میخواست چهرهای برایت تصویر کنم و در چشمانت، خیره بمانم و بنویسم از دیروز و امروز و فردایت. بیا و حالا که نمیشود تو را در یک قاب محدود کرد، دستانم را بگیر و با خودت به سفر ببر. سفری به ماجرای پر فراز و نشیب «ما» شدنت!
دلم میخواست چهرهای برایت تصویر کنم و در چشمانت، خیره بمانم و بنویسم از دیروز و امروز و فردایت. بیا و حالا که نمیشود تو را در یک قاب محدود کرد، دستانم را بگیر و با خودت به سفر ببر. سفری به ماجرای پر فراز و نشیب «ما» شدنت!
از ابتدا در حسرت پرواز بودی
با ساز رفتن مدتی هم ساز بودی
از بعد از آن دوران، پس از جاماندن از عشق
با هرنفس دنبال یک اعجاز بودی
فرمانده بودی، خوش قد و بالا، و اما
افتاده بودی، مثل یک سرباز بودی
در ره دیدار لیلی درد بی پایان خوش است
عاشقی با جان سپردن در ره جانان خوش است
همچو یاران شهید کربلا گلگون بدن
بر زمین افتاده در مرداب خون غلطان خوش است
از « نمر » غیر از شهادت در تصورها نبود
شیعه را مرگی چنین مستانه و حیران خوش است
شهر ما غرق تباهیست؛ بیایید کمک
طالع شهر سیاهیست؛ بیایید کمک
داد من، نالهی من، آی برادر غواص!
نالهی یک بچه ماهیست؛ بیایید کمک
شعری برای آیلان کردی
خوابش گرفته بود و به دریا پناه برد
با خود به خواب خاطره هایی سیاه برد
رو گرفتی از همه، این کار خیلی بهتر است
چون خسوف ماه از انکار خیلی بهتر است
ناز داری... میخرم ناز تو را، قیمت بده
عاشقانه چرخ در بازار خیلی بهتر است
نازی داری... نازکن! با ناز خیلی بهتری
عاشقی با این ادا اطوار خیلی بهتر است
پای بر بال ملائک، گفت: ساکت کوفیان!
دختر شیرِ خدایم؛ گوش بسپارید: هان!
کوفیان من دُخت زهرا و علیام، زینبم
سر بیاندازید پایین! کور باید چشمتان
چشمهاتان خشک از باران غم هرگز مباد
غم ببارد تا قیامت بر شما از آسمان
یمن در خشم میسوزد... .
چرا از سینه آهی برنمیخیزد؟
به جنگ ظالمان آیا سپاهی بر نمیخیزد؟
چرا سردرگریبانیم؟