ای یار و همراه پیمبر یا خدیجه
این دین حق را یار و یاور یا خدیجه
ای اولین بانوی دین مصطفایی
ای بر محمد زوج و همسر یا خدیجه
ای همنشین وحی، ای محرم به اسرار
مثل تو هرگز نیست دیگر یا خدیجه
ای یار و همراه پیمبر یا خدیجه
این دین حق را یار و یاور یا خدیجه
ای اولین بانوی دین مصطفایی
ای بر محمد زوج و همسر یا خدیجه
ای همنشین وحی، ای محرم به اسرار
مثل تو هرگز نیست دیگر یا خدیجه
یاد خودم افتادم...
که تنها جوابی که می گرفتم بعد از های های گریه کردن هایم، این بود که، اشک چشمانم را پاک کند!
آن اوایل می گفت حق نداری گریه کنی! اگر قرار است گریه کنی با هم گریه می کنیم...
آن روزها گریه ی من برایش سخت بود... چون خیلی خیلی دوستم داشت! تنها من بودم و قلب او...
اما همین طور که گذشت و جلو رفت، کم کم گریه هایم برایش عادی شد. احتمالا با خودش مرور کرده بود که این هم شورش را درآورده و مدام گریه می کند!
تنها جوابی که می داد، تنها عکس العملش، همین بود که اشک هایم را پاک کند و وقت رفتن، همین، بگوید: گریه نکنی ها!
...
دلگیر نشو از من، درگیر و گرفتارم
حرفی زده ام اما، دیوانه تو پندارم
دیوانه سخن را جز، از کام نمی گوید
من کام نمی گیرم، از بس که جنون دارم
گفتم که خداحافظ، اما تو سلامش بین
در دایره ی این دل، برعکس تو بیمارم
عمریست که در دام نگاه تو اسیرم
سرشار ولای تو شده جان و ضمیرم
بگذار گدای سرِ کوی تو بمانم
بگذار که از دیدن تو رزق بگیرم
هرچند فقیرم، به دلم مهرِ تو دارم
با عشقِ تو والله قسم شاه و امیرم
پای تو مسلمانم و سلمان تو هستم
من بندهی اسلامِ پس از عیدِ غدیرم
صد شکر که از کودکیام یار تو هستم
با مهرِ تو آمیخته شد آب و خمیرم
دیریست به پابوسی تو غرقِ نیازم
دیریست که سمتِ تو نیفتاده مسیرم
چون دیده پُر از حسرتِ دیدارِ تو هستم
آقا نظری، مرحمتی، تا که بمیرم
-----------------------------
تیرماه 1393 - رمضان 1435
اجرای همین شعر در شب شعر غدیر - ایوان انتظار (میدان ولیعصر عج): ببینید
دیگر از قصه ی دلدار بدم می آید
از دل گیر و گرفتار بدم می آید
از غزل های حقیر و به زمین چسبیده
از لب و روسری یار بدم می آید
شعرهایی که فقط رنگ هوس دارد و بس
از چنین شعر چه بسیار بدم می آید
باسلام. بالای صفحه، گوشه سمت چپ، لینک اتصال به صفحه حقیر در اینستاگرام ایجاد شده. خوشحال میشم سربزنید. یاحق
بهار بی تو مرا جز خزان ندارد رنگ 1
بهار بی تو دروغ است و مملو از نیرنگ
دوباره جمعه به جمعه گذشتن ایام
و من که بی تو سپردم دلم به این آهنگ
بهار من! تو کجایی؟ چرا نمی آیی؟
بیا که بی تو به جان آمد این دلِ دل تنگ 2
یافاطمه! دخت پیمبر! چشم واکن
ای بر حسین تشنه مادر! چشم واکن
تا مجتبی از چشم های بسته ات گفت
با صورت افتادم ز منبر؛ چشم واکن
در بین کوچه در میان اشک هایم
خوردم زمین یک بار دیگر چشم واکن
غزل دوباره غزل با دو رکن در تکرار
ندیدن تو و دل تنگی ام پی دیدار
دوباره شعر فراق و تغزلی غمگین
از آن درود نخست و وداع آخر کار
گرفته شور دو طوفان نگاه مواجم
سرشک شوق وصال و جدایی از دلدار
ای که دل را با سخن هایت به اغما می بری
گوش کن با گوش جان تا ماجرا را بنگری
فتنه ای برپاست کز گرد و غبارش تیغ ها
می زند هر ناکس و هر کس به نام سروری
ترس آن دارم که ای نفس بد اندیش عاقبت
با هوس هایت ز من هم آبروها می بری