از تو گفتند بسی ای همه ی خوبی ها
از تو گفتن نبود کار من بی سر و پا
چه کنم عاشق و مجنونم و کارم این است
نتوانم که نگویم سخنی از لیلا
حالیا ای همه ی آرزوی قلب من!
بده اذنم که رسم من به همین یک رؤیا
از تو گفتند بسی ای همه ی خوبی ها
از تو گفتن نبود کار من بی سر و پا
چه کنم عاشق و مجنونم و کارم این است
نتوانم که نگویم سخنی از لیلا
حالیا ای همه ی آرزوی قلب من!
بده اذنم که رسم من به همین یک رؤیا
این سر چه کند هزار سودایش هست
مجنون به خدا امید لیلایش هست
این غروب غمگین نبود پایانی
خورشید نگر! نوید فردایش هست
باران ز دو چشم آسمان می بارد
امید وصال خود به دریایش هست
مدینه! قامت یاسم کمان شد
میان جسم او تفصیل جان شد
مدینه ارغوانی یاس حیدر
میان کوچه ها رنگین کمان شد
مدینه! دست زهرا را شکستند
نوایش پشت در " یا الامان " شد
ببین از غصه ات با من چه ها شد
کمان قامتت بانوی خانه
برای آسمان همچون سما شد
تویی ماه شب یلدای عالم
که چهرت پشت ابری در خفا شد
ما منتظر مهدی زهرا هستیم
ما مایه ی دلگرمی زهرا هستیم
گویید همه عالمیان بشناسند
ما منتقم سیلی زهرا هستیم
خون خواه حسینیم و به هر لحظه ی عمر
مجنون صفت لیلی زهرا هستیم
به همه می گویم، در شب و روز که دلدارم نیست
ز غمت می گریم، که جز این کار دگر کارم نیست
دگرم طاقت نیست، به تو می گویم از این احوالم
من از این می نالم، که نگاه تو خریدارم نیست1
چشم من می ماند، به سر جاده ی آمدنت مهدی جان!
به خدا میمیرم، نکند قسمت دیدارم نیست؟
من اگر خاموشم، تو نباید که به فریاد آیی
من اگر مشکوکم، تو نباید که به بیداد آیی
من اگر مغمومم، تو چرا حق تسلی خواهی؟
من اگر مظلومم، تو چرا ظالم این درگاهی؟
زندگی قسمتی از بارقه ی چالش هاست
این حقیقت به نگاهی به دل ما پیداست
گرچه ان گاه به غم، گاه به شادی بگذشت
لکن اینها همگی یک نمه از ناپیداست
تو گر امروز ز چشمت همه باران بارید
منتظر باش که این قطره ای از یک دریاست
بر سر نیزه تو بودی
دل ز دستم می ربودی
با غم عشقت حسین جان
مست و آبم می نمودی
صوت قرآنت شنیدم
دل ز غیر تو بریدم
این غم که به دل هست چه غوغا کرده
هر لحظه مرا واله و شیدا کرده
این صبح نفس گیر طلوعش زشت است
فقدان تو غم ها به دل ما کرده
دریا به تلاطم ز چه افتاده بدان
غمنامه ی غم های تو برپا کرده