دوش از طلب عشق و محبت تو مولا
دستم به طلب بود سوی عالم بالا
دل خواست سخن از تو بگوید به دو عالم
بگرفت مدد از در انگشتر خاتم 1
گفتم به سخن آمده ام بهر علمدار
آن ساقی بی دست تو، آن میر و سپهدار
دوش از طلب عشق و محبت تو مولا
دستم به طلب بود سوی عالم بالا
دل خواست سخن از تو بگوید به دو عالم
بگرفت مدد از در انگشتر خاتم 1
گفتم به سخن آمده ام بهر علمدار
آن ساقی بی دست تو، آن میر و سپهدار
دل در طلب عشق تو دیوانه ترین است
غم در بر این درد چه بسیار حزین است
ای یوسف بازار دلم بهر من این اشک
چون گوهر نایاب به انگشت نگین است
خواهد رسد آن روز که از عشق بمیرم
دل منتظرت مانده و جسمم به زمین است
امشب دوباره به نام نامی ارباب مست می شوم
امشب به کاسه ای از اشک، این می ناب مست می شوم
امشب از همان طریقی که واسطه اش یادم داده
با دست توسل به ساحت صاحب الابواب مست می شوم
---------------------------------------------------------------------
1386
سوز سینه ام را به گمانم اثری نیست
انگار که از رحمت و بخشش خبری نیست
این بنده ی پر جرم و گنه را به گمانم
از سوی خدا رحمت و عفو دگری نیست
سوزانده ام آن باغ که برپا بنمودم 1
جز جرم و خطا باغ دلم را ثمری نیست
برکام وجودم همه لذت بنشسته
آه این همه ذهر است و لیکن شکری نیست
نیمه شب شد کار دل آغاز شد
دفتر اعمال من یک بار دیگر باز شد 1
بر دلم بانگ "خدایا بازهم من آمدم"
با نوای توبه در وقت دعا هم ساز شد
صوتی از سمت عبادتگاه حق آید به گوش
بنده ات بار دگر آماده ی پرواز شد
در رحمت ز روی لطف باز است 1
دوباره آمدم بهر انابه
بگویم با خدایم این خطابه
دوباره بار جرم و روسیاهی
دوباره ناامید از من نگاهی
دوباره معصیت کردم خدایا!
خطا کردم، خطا من، بارالها!
رو به درگاه خدا آورده ام
کوله باری از خطا آورده ام
نزد آن بنده نواز مهربان
ذکر من هر لحظه شد " یا الامان "
بس گناه و معصیت کردم خدا
بس خطا کردم، خطا کردم، خطا
بارها قلب تو را بشکسته ام
بارها عهد و وفا بشکسته ام
از شربت عشق تو، شیرین بشود کامم
بی ماه رخت آقا، کی راحت و آرامم؟
ای سایه ی تو بر سر، نوری به همه دنیا
بازآ که دگر تنگ است، از دوری تو دل ها