آسمان تیره و تار است، چه ظلم روشنی
بشنوید این قصه را، این قصه ی بشنیدنی
قصه ی تاریکی هفت آسمان و عرش و فرش
قصه ای از آن چه روزی بوده در شب دیدنی
از عزای عالم معنا روایت می کنم
آن مصیبت که پس از وقت عظیمی ماندنی
آسمان تیره و تار است، چه ظلم روشنی
بشنوید این قصه را، این قصه ی بشنیدنی
قصه ی تاریکی هفت آسمان و عرش و فرش
قصه ای از آن چه روزی بوده در شب دیدنی
از عزای عالم معنا روایت می کنم
آن مصیبت که پس از وقت عظیمی ماندنی
میخوام بگم برای تو، از هستی رفته به باد
از اون کرامتی که شد، نصیب من خیلی زیاد
یادم میاد تو هیئتا، تو روضه ها، تو گریه ها
این حرفو می زدم به تو، خدا کنه یادت بیاد
قسم به جون کفترات، که باوفاتر از من اند
منو ببر به کربلا، که جون داره به لب میاد
آقا چه خوش است با تو افطار کنیم
ذکر یا علی را با تو تکرار کنیم
آقا چه خوش است مانده ی افطارت
درمان و دوای دل بیمار کنیم
------------------------------------------
شهریور 1387 / رمضان 1429
هان مژده که یار خوش خبر می آید
آن صاحب غایب از نظر می آید
فالی زده ام که صبح این آدینه
آن یوسف گمگشته دگر می آید 1و2
---------------------------------------------
1- یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
2- آبان 1387 / ذیقعده ی 1429
به سوی قبله ی دل ها روم خوش این اقبال
که قامتم ز غم و غصه گشته همچون دال
ز لحظه لحظه ی این حادثه همی شادم
امیر میکده! جانا! برس تو بر دادم
تمام همسفرانم چو مست میخانه
که آشنای تو با عالمی چو بیگانه 1
می زنم پر سوی تو ای شاه بی همتا علی
قصد دارم تا سخن رانم ز عشقت یا علی
ای بلندای نگاهت آسمان را کرده مست
ای ز مه، مه روتر و زیباتر و والا علی
کهکشان ها وامدار چشم بیمار تواند
گفته در حقت خدا که « لا فتی الا علی » 1
سخن از عشق همیشه زیباست
عاشقی کار دل بی پرواست
غصه ی عشق اگر در دل بود
دگرت غصه بگردد نابود
چون سخن از دل و دیوانگی است
نوکرت هستم و چاکر دربست
امروز سخن رنگ و لعابی دگرش هست
چون دل به سوی میکده عزم سفرش هست
دیگر ز سر عقل نراند سخنی او
دیوانه شده، رود به این سو و به آن سو
حرفش بشنو ببین چه گوید دل رسوا
شاید که تو هم رسی به این حاجت زیبا
سلام من به شه عالم، آن امام عشق
به آن که حق بسپرده به او زمام عشق
اپرچه روسیه و پر جرم و خطا هستم
جواب دل بده چون که بود سلام عشق
تویی امیر دل خسته و پریشانم
ز ابتدا شده ذکرم همین کلام عشق
من معتکفم معتکف خاک حریمت
من سائلم و گدای بی باک حریمت
من دل به هوای تو ز عالمی گسستم
بند دل خود به تار گیسوی تو بستم
تو شاه کرم سرور سینه ی حسینی
تو مهجه1 ی قلب پادشاه عالمینی