بی تو نفس کشیدن، غیر بلا ندارد
درد ندیدن تو هرگز دوا ندارد
من از صدای باران فهمیدم این معما
فردی در این زمانه جز تو وفا ندارد
----------------------------------
1389
بی تو نفس کشیدن، غیر بلا ندارد
درد ندیدن تو هرگز دوا ندارد
من از صدای باران فهمیدم این معما
فردی در این زمانه جز تو وفا ندارد
----------------------------------
1389
می توانم درد را در چشم تو باور کنم
در سکوت ناله ات فکر غمی دیگر کنم
می توانم آسمان را بنگرم در اشک تو
ابر و باران، باد و طوفان را دوباره تر کنم
از نفس های تو غربت در دلم پیدا شده
عاقبت میمیرم و این قصه را ابتر کنم
تب عشق است که جان را به عدم پر داده ست
هر که دربند شد اندر غم عشق آزاد است
نفس عیسی مریم که مسیح است بدان
دم عشق است که در حنجره اش فریاد است
عشق این نیست که دربند شوی پای کسی
آنکه اینگونه اسیرش بشوی شیاد است
نمیدانم چرا اینگونه مستم؟
چرا هر لحظه در فکر تو هستم؟
نمیدانم چرا تو بی وفایی؟
چرا من باز پای تو نشستم؟
چرا با این که می دانستم این را
دوباره این دلم را بر تو بستم؟
دست در دایره ها داری حیف
مثل دیروز هوا داری حیف
این شعاع سخنان از من نیست
تو ز من فاصله ها داری حیف
راستی فاصله تقصیر تو نیست
در دل فاصله جا داری حیف
در تب و تاب توام هر نفس ای بی همتا
من گرفتار غمم بی خبر از این دنیا
من همانم که بریزد همه ی هستش را
به دمی تبسم و نگاهت ای دل آرا
من و آن خاطره ی تلخ جدایی، نکند
که شوم باز گرفتار و اسیر و تنها
زیباتر از همیشه در این ماجرا شده ای
دیدی دلم گرفته است، بی وفا شده ای؟!
دریای پر تلاطم من! از چه این چنین
اهل دیار کجا و ناکجا شده ای؟
بسیار ناله زدم ز دوری تو ای صنم!
اما تو بی تفاوتی، چرا دل جدا شده ای؟ 1و2
---------------------------------------
1- زیباتر از همیشه در کربلا شدی
دیدی دلم گرفته مرا مجتبی شدی
برداشتی از سروده ی آقای حسن لطفی
2- 1387
دلتنگ خنده هایت در آرزوی دیدار
می کشم انتظارت پایین چوبه ی دار
امید قلبم این بود باشم همیشه با تو
اما تو دل گسستی از من بی کس و یار
در حسرت گذشته که در بر تو بودم
هر صبح و شام دارم آه و سرشک بسیار
آن قدر ناله کنم تا که به خوابم آید
یا به بیداری و بر بخت خرابم آید
یا اگر لایق این لطف نبودم ای کاش
بعد مردن به سر خاک و ترابم آید
----------------------------------------
آبان 1387
گفتا سخنی بگو که اذنت دادم
گفتم که برفته این مهم از یادم
گفتا که خرابی؛ نبود بعد تو کَس
گفتم که مخوان منحرف و شیّادم
گفتا که نشانی از خود ابراز نما
گفتم که من از قبیله ی مرصادم