سلام.
یک ساعت و چهل و یک دقیقه از نیمه ی شب گذشته است.
کم کم دارید برای نماز شب تان آماده می شوید.
خوشا به سعادتتان. هر قدر این مدت تلاش کردم بهانه ای برای نافله ی شب بیابم، هیچ چراغی سبز نشد!
شما دعا کنید، حتماٌ فرجی می شود.
اما،
راستش برای این چیزها مزاحمتان نشده ام.
اولاً اجازه می خواهم که دقایقی را پیش از اقامه ی نمازتان که همیشه به ذکر می گذرد، از شما طلب کنم که به من گوش کنید؛
اگر چه این سخن دور از انتظار است که مولای ما نخواهد اجازه بدهد به ما که با او حرف بزنیم؛ پس...
چند وقت بود طالب شده بودم برایتان بنویسم؛
دستم به قلم نمی رفت،
یا اگر هم می رفت، دیری نمی پایید که قلم وامی نهادم.
اما امشب، بی خود شدم و این تلفن همراه را که بعضی مواقع ما همراه اوییم نه او همراه ما (!)،
برداشتم و شروع کردم به نوشتن.