شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

چند سالیست که با نوکری ات دل شادم
جان زهرا دم مردن مبری از یادم....

برای عاقبت به خیری بنده حقیر دعا کنید. یاحق

"استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلامانع است"

بایگانی

۳۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یاحق» ثبت شده است


سلام.

یک ساعت و چهل و یک دقیقه از نیمه ی شب گذشته است.

کم کم دارید برای نماز شب تان آماده می شوید.

خوشا به سعادتتان. هر قدر این مدت تلاش کردم بهانه ای برای نافله ی شب بیابم، هیچ چراغی سبز نشد!

شما دعا کنید، حتماٌ فرجی می شود.

اما،

راستش برای این چیزها مزاحمتان نشده ام.

اولاً اجازه می خواهم که دقایقی را پیش از اقامه ی نمازتان که همیشه به ذکر می گذرد، از شما طلب کنم که به من گوش کنید؛

اگر چه این سخن دور از انتظار است که مولای ما نخواهد اجازه بدهد به ما که با او حرف بزنیم؛ پس...

چند وقت بود طالب شده بودم برایتان بنویسم؛

دستم به قلم نمی رفت،

یا اگر هم می رفت، دیری نمی پایید که قلم وامی نهادم.

اما امشب، بی خود شدم و این تلفن همراه را که بعضی مواقع ما همراه اوییم نه او همراه ما (!)،

برداشتم و شروع کردم به نوشتن.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۰۲
یاحق


این سومین طلوعیست که خانواده ی ما آن را بدون مادر درک می کند. آفتاب از بالای دیوار خود نمایی می کند...

خورشید! سلام.

تو چرا اینقدر گرفته به نظر میرسی؟ نکند تو هم مادرت را از دست داده ای؟ شاید...

یادش بخیر بابا بزرگ، آن روزها که کنار ما بود تعریف می کرد. می گفت آن وقتی که به معراج، یعنی تا نزدیکی های خدا رفته بوده، خدا به او گفته : « ای رسول ما، عالم را خلق نکرده ایم مگر به طفیلی خلقت تو... تو را نیافریدیم مگر به خاطر آفریده شدن علی بابایم... و شما دو را نیافریدم مگر به خاطر آفرینش فاطمه مادرم... » از این خاطر می گویم...

خورشید، چطور دلت می آید مادرمان در این دنیا نباشد و تو باز بر آن بتابی؟ البته باید این سوال را از خودم هم بپرسم که « زینب، تو چطور دلت می آید مادرت در این دنیا نباشد و تو باز صبح ها از خواب برخیزی...؟» ای کاش آن شب مرا هم...

بماند؛

شاید تو هم وظیفه ای مهم بر دوش داری که نباید از بین بروی... مثل من.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۵۷
یاحق


بی خوابم کرده بود.

هر چه تلاش می کردم بی اعتنایی کنم، صدایش آزارم می داد.

پنجره را باز کردم تا دادی بزنم، هواری بکشم، داد و بیدادی کنم بلکه بی خیال شود و برود خانه اش؛

حالا چه وقت این سر و صداست؛

ساعت نمی فهمد که این وقت شب، اینگونه خواب ما را به هم ریخته.

پنجره را باز کردم که ناراحتی ام را سرش خالی کنم، چیزی دیدم که باعث شد خودم بی خیال شوم.

رو به حرم نشسته بود و گویی ناله می زد.

طاقت نیاوردم.

باید از ماجرا سر در می آوردم:

چه چیزی باعث شده که این وقت شب اینگونه ناله بزند؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۵۲
یاحق



« ماجرای دخالت رهبری در ماجرای اختلاس 3000 میلیارد تومانی با تذکر به رسانه های داخلی در عدم دامن زدن به فضای ناامیدی، نشانگر وجود پرده هایی رو نشده از این ماجرا در خود بیت رهبری دارد؛ چرا که 1200 تا 1300 میلیارد از این اختلاس در خود عوامل خود بیت رهبری و مربوط به پسر آیت الله خامنه ای است... »

این مطلع الفجر آغاز حملات دستگاه اوپوزوسیون است در باب طرح دیکتاتور خوانی رهبر مسلمین جهان، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مدظله العالی). پروژه ای که پس از برگزاری همایش حمایت از انتفاضه مردم فلسطین بیشتر شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۴۶
یاحق



روز شنبه 21 خرداد 1390در روزنامه ایران، در ویژه نامه ای سیاسی تحت عنوان « گزارش تحقیقی روزنامه ایران درباره جنگ روانی علیه دولت » با تیتر « جن گیرها و رمال ها را چه کسانی به دولت احمدی نژاد منتسب کردند »، تعدادی از عاملان جریان انحرافی، واقعیات رخ داده را طوری بیان کردند که به نفع خودشان به نظر برسد. البته خیلی هم زیرکانه عمل نکرده اند و با کمی دقت و بالا و پایین کردن مطلب، به راحتی می توان به این عملکرد معمول در جنگ رسانه ای (ایجاد فضای مبهم با استفاده از واقعیات و تبیین هدف القایی« دقیقاً کاری که BBC انجام می دهد») پی برد. در ذیل به چند مورد اشاره می شود:

به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۴۲
یاحق



عجله نکنید؛ قصد ندارم با نظام مخالفت کنم؛ نه؛ من نسل سوی هستم؛ نسل سومی همین انقلاب...

این را گفتم که کسی سوء استفاده نکند.

اما...

اول حرف هایم را گوش کنید -  یا بهتر بگویم: آن ها را بخوانید -  بعد نتیجه گیری کنید:

 

من مربی ام؛ متربیانی را تحت تربیت دارم. -  البته خود نیز کماکان در حال تربیت شدن هستم -  فرزندان این نظام را می بینم که امروز از بزرگترین دانشگاه عمومی نظام مقدس جمهوری اسلامی، یعنی صدا و سیما، که البته این تعبیر را بنیانگذار آن، بنیانگذار صدا و سیما نه، انقلاب را می گویم،  به آن، انقلاب را نه، صدا و سیما را می گویم، اتلاق کرده است، -  خلاصه اش می شود این: « فرزندان این انقلاب را می بینم که امروز از صدا و سیما، بزرگترین دانشگاه عمومی نظام مقدس جمهوری اسلامی به تعبیر بنیانگذار انقلاب » -  دارند کارهای غیر اسلامی یاد می گیرند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۹
یاحق



ساعت 2:30 شب است. مادر از درد به خود می پیچد. تو مضطر می شوی. چاره ای نداری جز این که این وقت شب لباس بپوشی و او را به بیمارستان ببری. آدم عاقل می داند روز دکتر رفتن بسی بهتر از شب هنگام به دکتر مراجعه کردن است. اما تو مضطر شده ای و چاره ای جز این نداری. ناله ی مادرت تو را بی تاب کرده. به این می اندیشی که می روی اورژانس، پرستارهای مهربان (!) به داد او می رسند و تو آرامش می یابی. هم تو هم مادرت که دارد از درد ناله می کند... تو از درد او هیچ سر در نمی آوری و نمیدانی علتش چیست. با خودت می گویی به دکتر که مراجعه کنم او با برخورد گرم خود مرا آرام می کند و مرا از درد مادرم مطلع می سازد. پس وقت را غنیمت می شماری و....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۳
یاحق



بابا گفت: کجا میروی پسرم؟

گفتم: با " اسفندیار " و رفقا میرویم فوتبال...

پرسید: کدام " اسفندیار "؟

گفتم: مگر چند تا " اسفندیار " تو زندگی من وجود دارد؟ یه دنیا و یه " اسفندیار " ...

پرسید: همانی که چندی پیش گفته بود ما با اهالی محله ی دوردست مشکلی نداریم؛ ما با معتمدین و بزرگاشون مشکل داریم؟

گفتم: آره، چطور؟

گفت: پسرم، با ایشون فوتبال نرو...

گفتم: چرا؟

گفت: پسرم، با این " آقا اسفندیار " گشتن، باعث ایجاد تفرقه بین دوستان واقعی ات می شود...

گفتم: ای بابا... بی خیال. فعلاً خداحافظ...

این را گفتم و از خانه بیرون آمد. " اسفندیار " با بقیه دوستانم جلوی در ایستاده بودند.

ناگاه صدایی از بلندگوی آیفن بلند شد:

پسرم، مگه نگفتم با " آقا اسفندیار " فوتبال نرید؟

تا آمدم حرف بزنم " اسفندیار " گفت: سلام. " آقای رهبر " چشم. " محمود " من فوتبال نمیام.

چه دوست خوبی... چرا بابای من راجع به " اسفندیار " این جوری قضاوت می کند؟

دیدم دارم در مقابل دوستانم ضایع می شوم. خودم را جمع و جور کردم. گفتم:

چشم بابا!!! با " اسفندیار " فوتبال نمی رویم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۸
یاحق


همین سال پیش بود؛ شهریورماه. ما مشهد بودیم.

داشتیم از حرم بر می گشتیم.

مردم جمع شده بودند.

گریه می کردند.

فریاد می زدند.

وامحمدا می گفتند....

ناگهان جگرم سوخت....

چشمم بارانی شد...

دستانم را مشت کردم.

فریاد زدم.

وامحمدا گفتم....

چیزهایی شنیده بودم؛ اما باورم نمیشد که این اتفاق رخ دهد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۴
یاحق



با خودت می گویی چیزی تا محرم نمانده است و بدک نیست کمی حال و هوای محرمی بیابی. مثل آن کاری که اهل بیت (علیهم السلام) در آمادگی برای محرم انجام میدادند.

آن روزها نمی دانم چگونه، ولی این روزها می توانی به پاساژ مهستان، واقع در میدان انقلاب (دقت کنید: میدان انقلاب) خیابان کارگر جنوبی بروی؛ کتابی یا گلچینی از مداحی ذاکری یا... نمیدانم، هر چیزی که با طبعت سازگارتر است و بهتر است را بخری و کم کم مهیای عزا شوی که وقتی ندای « حی علی العزا » را شنیدی، دست پاچه نشوی.

اما...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۴۷
یاحق