من از تبار برگ های زرد پاییز
با یک اشاره خرد می گردم ز تهدید
تنها مرا سهراب با نقاشی خود
تنها مرا سعدی میان شعر فهمید
من از تبار برگ های زرد پاییز
با یک اشاره خرد می گردم ز تهدید
تنها مرا سهراب با نقاشی خود
تنها مرا سعدی میان شعر فهمید
خیلی به این که چرا این شعر را حالا بگذارم فکر کردم...
باران به حال چشم ترم گریه می کند
از غصه های سر به سرم گریه می کند
مادر که هیچ، از غم و اندوه و داغ من
خواهر، برادرم، پدرم گریه می کند
سعدی سرود وصف مرا آن زمان که دید
مرغی به ناله ی سحرم گریه می کند
تو در تصور من بهترین شب سالی
شبی که میشنوم عطر عشق را از آن
شبی که دست مرا دست دوست میگیرد
شبی که یاد تو را داد می زند باران
تو در خیال من بی بها بها داری
بهای من به نگاه تو بستگی دارد
بگیر دست مرا ای تصور شیرین!
ترحمی به وجودی که خستگی دارد
دلم گرفته ز اندوه بی امان، برگرد!
دلم شکسته ز آزار این و آن، برگرد!
وجود ماه تو از پشت ابر هم لطف است
به رنگ تیره ی شب های آسمان برگرد! 1
غروب جمعه دوباره به یادت افتادم
ببین بهار مرا گشته چون خزان، برگرد!
از خویش بیزارم دگر بیداد کافیست
از هرکس و هر ناکس استمداد کافیست
بیهوده جان کندم به راه غیر عمری
تو جان مکن بهر کسی، فرهاد! کافیست
من را بس این عمری که طی شد تا به امروز
این زنده ماندن با دلی ناشاد کافیست
دنیا! بیا همراه من پرواز را بنگر
بالم پر از تیر است؛ این اعجاز را بنگر
من کودکم! اما پُرم از زخم های پیر
در خون سرخم قصه ی این راز را بنگر
با گوش سر آهنگ بمب و تیر را بشنو
با چشم دل بی رحمی این ساز را بنگر
رسید جمعه خدایا! کجاست آقایم
رسید یار دلم یا دوباره تنهایم؟
رسید جمعه و دارم امید آمدنش
وجود من به فدای قدوم مولایم
منم که غیبت کبری نموده ام بی او
کجاست منجی من تا ز غیب در آیم؟
پایان کار من رسیده، مرگ بر من!
از شام تا صبح سپیده مرگ بر من!
در قصه ی عشق و جنون، از هر تباری
کارم به رسوایی کشیده، مرگ بر من!
می گویم از عمق وجودم بی مهابا
تا این نفس گردد بریده: مرگ بر من!
با تو چه شوری دارد آغاز غزل ها
بی تو نمی سازد به ما طعم عسل ها
جز رنج عشقت گنج دیگر نیست جان را
تو آبرو دادی به این ضرب المثل ها 1
اصلی ترین عشقی، به جان عشق سوگند
دارد هرآنچه عشقِ غیر از تو بدل ها