بهار بی تو مرا جز خزان ندارد رنگ 1
بهار بی تو دروغ است و مملو از نیرنگ
دوباره جمعه به جمعه گذشتن ایام
و من که بی تو سپردم دلم به این آهنگ
بهار من! تو کجایی؟ چرا نمی آیی؟
بیا که بی تو به جان آمد این دلِ دل تنگ 2
بهار بی تو مرا جز خزان ندارد رنگ 1
بهار بی تو دروغ است و مملو از نیرنگ
دوباره جمعه به جمعه گذشتن ایام
و من که بی تو سپردم دلم به این آهنگ
بهار من! تو کجایی؟ چرا نمی آیی؟
بیا که بی تو به جان آمد این دلِ دل تنگ 2
یافاطمه! دخت پیمبر! چشم واکن
ای بر حسین تشنه مادر! چشم واکن
تا مجتبی از چشم های بسته ات گفت
با صورت افتادم ز منبر؛ چشم واکن
در بین کوچه در میان اشک هایم
خوردم زمین یک بار دیگر چشم واکن
خوش به حال دل ما گرچه پر از تنهایی ست
هرچه هم هست گرفتار غم لیلایی ست
هرچه از جور زمان زخم به قامت دارد
جای شکرش سر جاش است پر از شیدایی ست
ما گداییم ولی عزتمان لم یزلی ست
که گدایی سر کوی حسین آقایی ست
دلم گرفته ز اندوه بی امان، برگرد!
دلم شکسته ز آزار این و آن، برگرد!
وجود ماه تو از پشت ابر هم لطف است
به رنگ تیره ی شب های آسمان برگرد! 1
غروب جمعه دوباره به یادت افتادم
ببین بهار مرا گشته چون خزان، برگرد!
رسید جمعه خدایا! کجاست آقایم
رسید یار دلم یا دوباره تنهایم؟
رسید جمعه و دارم امید آمدنش
وجود من به فدای قدوم مولایم
منم که غیبت کبری نموده ام بی او
کجاست منجی من تا ز غیب در آیم؟
آن موقع ها هنوز دانش آموز بودم؛ دوران
راهنمایی...
شب جمعه بود. شب جمعه ها هم به نیت خیر اموات رسم بود خرما دادن... که هنوز هم رسم
است به لطف خدا! از ته دلم می گویم به لطف خدا؛ چون امروز خیلی از رسم های دیروز
را غیرمرسوم میدانند!
کوچه های نازی آباد را به مقصد هیئتمان پشت سر می گذاشتم. که خرمای شب جمعه به من
هم تعارف شد.
دانه خرمایی برداشتم و خدا قبول بکندی زیر لب گفتم.
خرما را خوردم و فاتحه اش را فرستادم، من مانده بودم و هسته ی ناکارآمد آن خرما.
طبیعت این بود که به سرعت از شر آن هسته خرمای ناکارآمد خلاصی میافتم.
نیت کردم که مثل خیلی ها در همان لحظه پرتش کنم و راحت شوم. آخر « همرنگ جماعت شدن
» ضمانت عدم رسوایی است. این روزها همه دنبال موافق میگردند....
پایان کار من رسیده، مرگ بر من!
از شام تا صبح سپیده مرگ بر من!
در قصه ی عشق و جنون، از هر تباری
کارم به رسوایی کشیده، مرگ بر من!
می گویم از عمق وجودم بی مهابا
تا این نفس گردد بریده: مرگ بر من!
با تو چه شوری دارد آغاز غزل ها
بی تو نمی سازد به ما طعم عسل ها
جز رنج عشقت گنج دیگر نیست جان را
تو آبرو دادی به این ضرب المثل ها 1
اصلی ترین عشقی، به جان عشق سوگند
دارد هرآنچه عشقِ غیر از تو بدل ها
دارد بهار میرسد اما بدون تو
دارد بهار میشود آقا بدون تو
بار دگر بهار و هیاهوی تازگی
بار دگر شکفتن گل ها بدون تو
سال گذشته لحظه ی تحویل سال نو
گفتم چه سود شادی دنیا بدون تو