دنیا! بیا همراه من پرواز را بنگر
بالم پر از تیر است؛ این اعجاز را بنگر
من کودکم! اما پُرم از زخم های پیر
در خون سرخم قصه ی این راز را بنگر
با گوش سر آهنگ بمب و تیر را بشنو
با چشم دل بی رحمی این ساز را بنگر
دنیا! بیا همراه من پرواز را بنگر
بالم پر از تیر است؛ این اعجاز را بنگر
من کودکم! اما پُرم از زخم های پیر
در خون سرخم قصه ی این راز را بنگر
با گوش سر آهنگ بمب و تیر را بشنو
با چشم دل بی رحمی این ساز را بنگر
رسید جمعه خدایا! کجاست آقایم
رسید یار دلم یا دوباره تنهایم؟
رسید جمعه و دارم امید آمدنش
وجود من به فدای قدوم مولایم
منم که غیبت کبری نموده ام بی او
کجاست منجی من تا ز غیب در آیم؟
آن موقع ها هنوز دانش آموز بودم؛ دوران
راهنمایی...
شب جمعه بود. شب جمعه ها هم به نیت خیر اموات رسم بود خرما دادن... که هنوز هم رسم
است به لطف خدا! از ته دلم می گویم به لطف خدا؛ چون امروز خیلی از رسم های دیروز
را غیرمرسوم میدانند!
کوچه های نازی آباد را به مقصد هیئتمان پشت سر می گذاشتم. که خرمای شب جمعه به من
هم تعارف شد.
دانه خرمایی برداشتم و خدا قبول بکندی زیر لب گفتم.
خرما را خوردم و فاتحه اش را فرستادم، من مانده بودم و هسته ی ناکارآمد آن خرما.
طبیعت این بود که به سرعت از شر آن هسته خرمای ناکارآمد خلاصی میافتم.
نیت کردم که مثل خیلی ها در همان لحظه پرتش کنم و راحت شوم. آخر « همرنگ جماعت شدن
» ضمانت عدم رسوایی است. این روزها همه دنبال موافق میگردند....
پایان کار من رسیده، مرگ بر من!
از شام تا صبح سپیده مرگ بر من!
در قصه ی عشق و جنون، از هر تباری
کارم به رسوایی کشیده، مرگ بر من!
می گویم از عمق وجودم بی مهابا
تا این نفس گردد بریده: مرگ بر من!
با تو چه شوری دارد آغاز غزل ها
بی تو نمی سازد به ما طعم عسل ها
جز رنج عشقت گنج دیگر نیست جان را
تو آبرو دادی به این ضرب المثل ها 1
اصلی ترین عشقی، به جان عشق سوگند
دارد هرآنچه عشقِ غیر از تو بدل ها
دارد بهار میرسد اما بدون تو
دارد بهار میشود آقا بدون تو
بار دگر بهار و هیاهوی تازگی
بار دگر شکفتن گل ها بدون تو
سال گذشته لحظه ی تحویل سال نو
گفتم چه سود شادی دنیا بدون تو
سررسیدی که تا چندی قبل، پر بود از شعرهایی که آن ها را با تمام وجود گفته بود، اما ورق به ورق با ناامیدی و ناتوانی پاره پاره اش کرده بود، این روزها شده بود دفتر چرک نویس ناملایماتش...
با خودش همراهش داشت! چه در خانه بود، چه در سفر.... چه وقتی می خواست
آخرین قدم هایش را به سمت پرتگاه بردارد...
امروز روز امور تربیتی است... روز افرادی که نقششان در مدرسه ها دقیقاً پیرامون مسائل فرهنگی و تربیتی تعریف می شود.
معاون تربیتی دبیرستان ما، جناب آقای جهدآسا یکی از نیروهای زحمت کش و خدوم این عرصه است که الحق و الانصاف، اثر اخلاص فعالیت او در چنین مدرسه ای با موقعیت حساسی که دارد (دبیرستان نمونه دولتی رشد پسران - منطقه 16 تهران - اولین مدرسه نمونه دولتی کشور - تأسیس در سال 1364 ) کاملاً مشهود و بارز است...
دیروز در دبیرستان از ایشان تقدیری به عمل آمد و بنده در وصف زحمات ایشان شعری سرودم و در این برنامه به اجرا درآمد که به شرح زیر است:
صبحا از ساعت هفت وقتی میاد به مدرسه
با خودش فکر می کنه امروز به کاراش می رسه؟
یه نگاه میندازه به میزشو سر تکون میده
با یه یاعلی دلش رو دست آسمون میده
سر و کله میزنه از سر صبح تا به غروب
با همه جور بچه ای، بچه ی بد، بچه ی خوب.
دارم به حال زار خودم گریه می کنم
بر روز و روزگار خودم گریه می کنم
من توبه ها شکسته ام و باز نادمم
بر عهد بیشمار خودم گریه می کنم
یابن الحسن فدای تو هستی من تمام
بر دار و بر ندار خودم گریه می کنم