شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

چند سالیست که با نوکری ات دل شادم
جان زهرا دم مردن مبری از یادم....

برای عاقبت به خیری بنده حقیر دعا کنید. یاحق

"استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلامانع است"

بایگانی

۳۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یاحق» ثبت شده است

دلم که می گیرد، هیچ چیز مثل کاغذ و خودکارم آرامم نمی کند... همین که یک گوشه ی دنج و خلوت پیدا کنم و چند خطی خودم را روی کاغذ خالی کنم، آرام میشوم.

این بار هم این کاغذ و قلم به دست گرفتن و یک گوشه ی دنج و خلوت پیدا کردن، حکایت تکراری آرام شدن من است.

زیر آسمانی که ستاره هایش، بی واسطه چهره به روی زمین گشوده اند، دور از هیاهوی خنده ها، صحبت ها، گفتن ها و نشنیدن ها (!)، با لباسی کمی مرطوب از عرق خستگی و ورجه وورجه کردن، خیلی ساده می خواهم دلم را آرام کنم.

خیلی دلم به حال خودم میسوزد!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۶
یاحق

رود


ابری تر از ابر بهاری چشم هایم

دریاتر از دریا دل دریایی من

پنهان تر از ماه هلال ماه روزه

آهِ میان خنده ی شیدایی من

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۵:۴۷
یاحق


من از تبار برگ های زرد پاییز

با یک اشاره خرد می گردم ز تهدید

تنها مرا سهراب با نقاشی خود

تنها مرا سعدی میان شعر فهمید

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۸:۵۰
یاحق

سحر


خیلی به این که چرا این شعر را حالا بگذارم فکر کردم... 

 

 

باران به حال چشم ترم گریه می کند

از غصه های سر به سرم گریه می کند

 

مادر که هیچ، از غم و اندوه و داغ من

خواهر، برادرم، پدرم گریه می کند

 

سعدی سرود وصف مرا آن زمان که دید

مرغی به ناله ی سحرم گریه می کند

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۵
یاحق

مسیح


تو در تصور من بهترین شب سالی

شبی که می­شنوم عطر عشق را از آن

شبی که دست مرا دست دوست می­گیرد

شبی که یاد تو را داد می زند باران

 

تو در خیال من بی بها بها داری

بهای من به نگاه تو بستگی دارد

بگیر دست مرا ای تصور شیرین!

ترحمی به وجودی که خستگی دارد

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۳
یاحق

برگرد - شاعرانه

 

دلم گرفته ز اندوه بی امان، برگرد!

دلم شکسته ز آزار این و آن، برگرد!

 

وجود ماه تو از پشت ابر هم لطف است

به رنگ تیره ی شب های آسمان برگرد! 1

 

غروب جمعه دوباره به یادت افتادم

ببین بهار مرا گشته چون خزان، برگرد!

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۰۷:۰۹
یاحق


خودمانیم! اینجور سراغ داری کسی انتظار آمدنت را بکشد؟ خودت هم خوب می دانی که اینچنین مشتاق، کسی را نخواهی یافت. همه از تو فراری اند... همه تا جایی که می توانند از تو دوری می کنند و تا جایی که ذهنشان یاری می دهد، به تو فکر نمی کنند. تو در کنج خاطر هیچ کس، چنین انتظار مشتاقانه ای را نخواهی یافت.

حالا سوال است برای من، من که این چنین میخوانمت را این همه بی محلی کردن، چه معنایی دارد؟ آن هم در شرایطی که حالا حالاها به قول هم سن و سال هایم جا دارد تا سراغ من بیایی. من تازه سر چله ی جوانی ام...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۳
یاحق
فرهاد

از خویش بیزارم دگر بیداد کافیست

از هرکس و هر ناکس استمداد کافیست

 

بیهوده جان کندم به راه غیر عمری

تو جان مکن بهر کسی، فرهاد! کافیست

 

من را بس این عمری که طی شد تا به امروز

این زنده ماندن با دلی ناشاد کافیست

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۱
یاحق


دنیا! بیا همراه من پرواز را بنگر

بالم پر از تیر است؛ این اعجاز را بنگر

 

من کودکم! اما پُرم از زخم های پیر

در خون سرخم قصه ی این راز را بنگر

 

با گوش سر آهنگ بمب و تیر را بشنو

با چشم دل بی رحمی این ساز را بنگر

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۳ ، ۰۶:۱۵
یاحق

منجی


رسید جمعه خدایا! کجاست آقایم

رسید یار دلم یا دوباره تنهایم؟

 

رسید جمعه و دارم امید آمدنش

وجود من به فدای قدوم مولایم

 

منم که غیبت کبری نموده ام بی او

کجاست منجی من تا ز غیب در آیم؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۲:۴۴
یاحق