به سوی قبله ی دل ها روم خوش این اقبال
که قامتم ز غم و غصه گشته همچون دال
ز لحظه لحظه ی این حادثه همی شادم
امیر میکده! جانا! برس تو بر دادم
تمام همسفرانم چو مست میخانه
که آشنای تو با عالمی چو بیگانه 1
به سوی قبله ی دل ها روم خوش این اقبال
که قامتم ز غم و غصه گشته همچون دال
ز لحظه لحظه ی این حادثه همی شادم
امیر میکده! جانا! برس تو بر دادم
تمام همسفرانم چو مست میخانه
که آشنای تو با عالمی چو بیگانه 1
می زنم پر سوی تو ای شاه بی همتا علی
قصد دارم تا سخن رانم ز عشقت یا علی
ای بلندای نگاهت آسمان را کرده مست
ای ز مه، مه روتر و زیباتر و والا علی
کهکشان ها وامدار چشم بیمار تواند
گفته در حقت خدا که « لا فتی الا علی » 1
سخن از عشق همیشه زیباست
عاشقی کار دل بی پرواست
غصه ی عشق اگر در دل بود
دگرت غصه بگردد نابود
چون سخن از دل و دیوانگی است
نوکرت هستم و چاکر دربست
امروز سخن رنگ و لعابی دگرش هست
چون دل به سوی میکده عزم سفرش هست
دیگر ز سر عقل نراند سخنی او
دیوانه شده، رود به این سو و به آن سو
حرفش بشنو ببین چه گوید دل رسوا
شاید که تو هم رسی به این حاجت زیبا
سلام من به شه عالم، آن امام عشق
به آن که حق بسپرده به او زمام عشق
اپرچه روسیه و پر جرم و خطا هستم
جواب دل بده چون که بود سلام عشق
تویی امیر دل خسته و پریشانم
ز ابتدا شده ذکرم همین کلام عشق
من معتکفم معتکف خاک حریمت
من سائلم و گدای بی باک حریمت
من دل به هوای تو ز عالمی گسستم
بند دل خود به تار گیسوی تو بستم
تو شاه کرم سرور سینه ی حسینی
تو مهجه1 ی قلب پادشاه عالمینی
از تو گفتند بسی ای همه ی خوبی ها
از تو گفتن نبود کار من بی سر و پا
چه کنم عاشق و مجنونم و کارم این است
نتوانم که نگویم سخنی از لیلا
حالیا ای همه ی آرزوی قلب من!
بده اذنم که رسم من به همین یک رؤیا
این سر چه کند هزار سودایش هست
مجنون به خدا امید لیلایش هست
این غروب غمگین نبود پایانی
خورشید نگر! نوید فردایش هست
باران ز دو چشم آسمان می بارد
امید وصال خود به دریایش هست
مدینه! قامت یاسم کمان شد
میان جسم او تفصیل جان شد
مدینه ارغوانی یاس حیدر
میان کوچه ها رنگین کمان شد
مدینه! دست زهرا را شکستند
نوایش پشت در " یا الامان " شد
ببین از غصه ات با من چه ها شد
کمان قامتت بانوی خانه
برای آسمان همچون سما شد
تویی ماه شب یلدای عالم
که چهرت پشت ابری در خفا شد